.: من رأی دادم :) :.
به نام خدا
نماز رو خوندیم و با نرجس و یاس سادات، ساعت 1 و ربع بود رفتیم این حوزه رای نزدیک خونه که عموی یاس سادات هم مشغول به کار بود.
صف طویل بسته بودن و دیدیم حق الناسه بریم پیش عمو. پس مثل بقیه موندیم تو صف. یاس سادات ولی آروم نمی گرفت و یه سره در رفت و آمد بود. منم رفتم دنبال یاس و یه آقای پیرهن آبی رو نشون کردم و حتی جلوی روی اون و نفر پشتیش گفتم ما پشت این آقا هستیم و رفتیم به گشت و گذار.
ساعت 2 و نیم نوبتمون شد و رفتیم سر جامون و اون دوتا آقا منکر شدن که جای ما هست. و گفتم من اگر بخوام حق بخورم خیلی راحت تر می تونستم و یک ساعت و ربع قبل با این بچه زیر تیغ آفتاب وای نمی ایستادم. با بی احترامی حرفهای خیلی بدی زد. خیلی بد. دلم شکست. خیلی.
چندتا آقا با بی حرمتی بیشتر ادا در آوردن که این خانم بچه بغلشه بذارید رای بده. ادا در می آوردن. دروعگوئانه باهام برخورد کردن.
گفتم خدا دید. و من نمی گذرم از اون آقایان. باشه روز گرمی که هیچ سایه ای نیست هیچ پناهی نداشته باشن.
فقط یک خانم اومد گفت اینها بعد از ما و توی صف بودن...
نه تنها اون آقا که 7-8 نفر بعد از اون آقا هم گذاشتیم رأی بدن و بلاخره یکی گفت بیاید جلوتر از من رأی بدید.
انسان باشیم وجداناً