.: حااال خوووب :.
به نام خدا
همسر یه شیفت مرخصی گرفت و یه مسافرت پر و پیمون رفتیم. عالی. یعنی جون گرفتیم ها.
الان تا فصل سه رو تحویل داده و برای تایید پرسشنامه معطل استادشه. خیلی خوشحالم براش که داره می جنبه. و این مسافرت هم به همون مناسبت بود. هم اون خستگیش در بره هم تلافی خونه نشین شدن تو روزهای آزادش برای ماها در بیاد.
یکی دوتا ماجرای باحال داشت این سفر. یکی آتیش گرفتن گاز سوئیت بود. یکی موندنمون تو خونه وسط جنگل و هیجانهای باحالش. اگه حال داشتم میام می نویسم.
فردا باید برم کارهای عقب مونده م رو انجام بدم. سبزی قرمه و آش ندارم برای ماه رمضان. اونها رو بخرم درست و راستش کنم و آماده بشیم برای این ماه عشق.
عین روزه اولی ها هم هیجان و ذوق دارم. پارسال به خاطر یاس نگرفتم. ولی امسال دیگه غذا خور شده و منم که به خودم خوب برسم مشکل حله انشاالله.
واااای. غنج زد دلم.
باورتون میشه عاشق سحری درست کردنم؟
دو سال اول زندگیمون صبحها تا 2 و 3 عصر می خوابیدم بعد نماز و عبادتها و بعد می رفتم آشپزخونه تا خود افطار سرم گرم بود به سحری پختن و افطار حاضر کردن، اصلا متوجه گرسنگی و طول زمان نمی شدم. به خاطر این برنامه ریزی، شب می تونستم 3_4 ساعت بخوابم.
پارسال هم تقریبا همین بود با این تفاوت که روزه نبودم. حالا امسال باید ببینیم خدا و یاس سادات چطوری باهامون راه میان.
پی نوشت:
الحمدلله رب العالمین