.: غم و غصه :.
به نام خدا
شیرم خیلی کم شد. نا آرومی یاس سادات هم داشت این پیام رو بهم ابلاغ می کرد و من ِ نابلد نمی فهمیدم. استفتائات و ماماهای فامیل مجاز به گرفتن روزه ندونستنم... خودم رو بستم به دم کرده زیره و رازیانه و هویچ پخته و هندونه و شیرموز.
یاس سادات آروم شده و تقریباً جیغ رو کنار گذاشته. خیلی خیلی کم اگر دیگه هر چی حرف زده گوش ندادم، جیغ می زنه.
البته که وظیفه اصلی من الآن اون هست. اما غصه می خورم دمادم و کلی افسرده م. آخه ماه رمضون بدون روزه هیچ کیفی نداره. تمام حسنش به روزه شه... دلم رو به این خوش کردم که دارم فرمان الهی رو اطاعت می کنم.
حالا شما روزه ها، شما سوارها، یه نگاهی و دعایی هم به ما پیاده ها داشته باشین...
پی نوشت:
یک روز به یک فرزند دوم خانواده ای، گفتم :
" برنامه م اینه که در زندگی آوانس فوق العاده ای به یاس سادات که فرزند ارشدم هست، بدم(البته خودش متوجهش نخواهد شد). چون کلی با من و همسر راه اومده تا بفهمیم چی به چیه و مشق مادر و پدری کردیم باهاش و صداش در نیومده. "
اون فرزند دوم، متوجه حرفم نشد. حالا انشاءالله خودش که مادر شد متوجه حرفم می شه.
هنوز بعد از 13 ماه و 24 روز غلغلش دستم نیومده و هنوز یه عالمه اتفاق مونده تا متوجه بشم چی به چیه. فعلاً درسمون سر، 4 تا دندونه. خدا عالمه بعد چی می شه.