آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

.: فهم :.

دوشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۲۰ ق.ظ

به نام خدا

از پارک اومده بودیم و اونها خوابشون رو کرده بودن و من نه.

اذان مغرب رو می شنیدم اما جون نداشتم از جام بلند بشم. یواش یواش یواش از حالت عمودی به حالت افقی روی مبل ولو شدم و خوابم برد. بین خواب و بیداری سردم شد. پتو خواستم. و نصفه و نیمه گرم شدم. 

پتوی کوچولوش رو از روی تختش آورده بود و روم انداخته بود.




البته به فاصله کمی دوباره سردم شد.

پتو رو برد انداخت روی "سارا" که پسره ولی اینطوری صداش می کنه.

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۶/۰۹/۲۷
مریم صاد

نظرات  (۳)

۲۸ آذر ۹۶ ، ۰۰:۲۳ کشک و بادمجون
دختر کوچولوم به سلامتی بدنیا اومد و امروز صبح مرخص شدیم اومدیم خونه. خدا رو شکر همه چی خوب بود .:)) 
پاسخ:
الهی صد هزار مرتبه شکر
اسمشون چی شد خواهر مارال خانم؟
۲۹ آذر ۹۶ ، ۱۰:۳۰ کشک و بادمجون
مانلی 😊
پاسخ:
انشاالله نامدار باشه. عاقبت به خیر باشه. سعادتمند و خوشبخت بشه. زیر سایه مامان و بابا جونش.
مادر بشی میفهمی دخترکِت چه مادرانگی ای کرده در حق بچه هاش...
پاسخ:
بله

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی