.: زللللزللله :.
پنجشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۲۳ ق.ظ
به نام خدا
داشتم پتو می بافتم و اصلا متوجه نشدم. هرچی هم نرجس اصرار کرد که پاشو وسیله جمع کن قبول نکردم. لوستر هم نلرزید طبقه همکف. ولی شبکه خبر که زدیم جدی شدم. یه چندتا وسیله واجب به تجربه کرمانشاه برداشتم و لباس مناسب پوشیدیم و بعد دوباره همسر رفت سر مقاله و منم سر بافتنی. یاس سادات هم مشغول بازی.
واقعیتش اینه که باید همیشه اینطوری زندگی کنیم. همیشه آماده رسیدن آن زمان قطعی باشیم و زندگی عادیمون رو هم انجام بدیم.
ولی. داشتم به برداشتنی هام نگاه می کردم. چند دست لباس برای یاس. مقدار کمی پول که در خانه بود. یک بسته بیسکوئیت. و تمام تمام تمام آنچه اونهمه سعی کردم با دقت و سلیقه بخرم و بسازم و تهیه کنم برای همراهیم دست و پا گیرن. هعی دنیا. هعی دنیا.
۹۶/۰۹/۳۰