.: فکرهای داغ، داغ، داغ :.
به نام خدا
دارم یه پتوی جدید می بافم. و این یعنی فکر و خیالها رو بباف و گره بزن به این پتوها تا تنت رو گرم کنه نه مغزت رو. این بافتنی هم شده درمانی برای خودش.
1- برام جالب بود که از یک جمله متوسط، نه کوتاه و نه بلند، اینهمه برداشت وجود داشته. از فکرهای مختلف، با روحیات مختلف، و جالبی قضیه اینه که هیچ کدوم برداشت مثبت نداشتن. همگی فاز منفی بهشون متصاعد شده.
2- اون بنده خدایی که با من مشکل داره، ادعاش اینه که "مریم خودش رو برامون می گیره". هرچند که تمام آدمهای دیگه این اعتقاد رو ندارن. یا اینطور ادعا می کنن؟!
در این ماجرای حاضر، من تونستم اون بنده خدایی که من رو "خودگیر" تصور می کنه رو بفهمم.
ولی کماکان، شماره 1 که نوشتم ذهنم رو درگیر کرده. ایا این فرد خودگیر است و همه با او در این زمینه مشکل دارند، یا او حق دارد اینگونه باشد؟ یا چی؟
3- در نهایت هم به یک نامه با نوشتن تمام جزئیات فکر کردم، که شاید همین الآن نصف شبی، که سکوت حاکمه و می تونم فکر کنم، بنویسمش.
ولی ارسال باشه برای بعد از چشیدن شیرینیها و ته نشین شدنش.