.: خریدن :.
دوشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۶، ۰۱:۲۲ ق.ظ
به نام خدا
رفته بودیم فروشگاه، همسر می گفت روغن داریم می گفتم اره، بعد می گفت رب داریم، می گفتم نه تموم شده. بعد رب بر می داشتیم. بعد یه چیزی هم اگر نداشتیم ولی قیمتش خیلی بالا بود یا تخفیف نداشت، رو بر نمی داشتیم.
داشتیم با هم تو قفسه روی بسته بندی چیزی رو می خوندیم؛ که یاس سادات از قفسه کوتاه پاستیلها، یه دونه برداشت و به من که بهش داشتم نگاه می کردم، با یه حالت محکمی گفت، "تموم شده". بعد من با وجودی که غنج زده بودم، عکس العملی نشون ندادم و هیچی نگفتم. نوبت باباش بود که رضایت بده، اومد جلوی باباش و گفت:
"این چنده؟"
دیگه ما نمی دونستیم خودمون رو به کدوم دیوار یا قفسه بکوبیم. مردیم دیگه. هیچی همین.
پی نوشت:
وقتی حسابی خریدهامون رو انجام دادیمو حسابی حواسش پرت شد، پاستیل رفت سر جاش.
۹۶/۱۱/۳۰