به نام خدا
آیا شما هم وارد بحران اسفند ماه شدید یا فقط من اینجوریم الآن؟
خیلی بده ها. کلاً انرژی منفیه. ولی حوصله شو ندارم.
بحران:
بیست روز دیگه می خوام خونه تکونی کنم، ولش
و گرد و خاک همه جا رو پر کنه.
به نام خدا
آیا شما هم وارد بحران اسفند ماه شدید یا فقط من اینجوریم الآن؟
خیلی بده ها. کلاً انرژی منفیه. ولی حوصله شو ندارم.
بحران:
بیست روز دیگه می خوام خونه تکونی کنم، ولش
و گرد و خاک همه جا رو پر کنه.
به نام خدا
این همایشها هم دیگه شورش رو در آوردن. زندگی نذاشتن واسه مون.
یعنی 12 ماه سال رو ازینا گرفتن، همین یک ماهه باید برگزار کنن هی.
حالا خوبیش اینه که ماشین نداریم به خاطر اونها خونه نشین بشم. وگرنه کچل کرده بودم همسر بنده خدا رو.
پی نوشت:
حداقل یه تنوعی تو هدایا بدید لامصبا. 100 تا کیف لب تاب داریم خودش رو نداریم.
به نام خدا
الآن دارم به این فکر می کنم که بهترین دوستان من، کسانی بودند که ناجوانمردانه در مورد استعدادها و توانمندیهام نظر دادن و سخن گفتن.
این باعث شد که بلاخره همه شون رو کنار بگذارم و بدون توجه به حرفهای منفی شون، زندگیم رو بکنم و به سمت پیشرفت قدم بردارم. حالا در هر زمینه ای که علاقه مندم.
و الان وقتی تصور می کنم که اونها بخوان در مورد کارهای امروز من و همسر نظر بدن، جوابم یه نفس عمیق آرام کننده ملایم هست و یک لبخند کوچک ولی عمیق. و نگاهی بدون جواب و پاسخ.
چقدر زندگی راحت تره اینطوری. هوووووم. :)
پی نوشت:
چقدر جواب ندادن کیف میده. چقدر حرف نزدن کیف می ده. چقدر بروز ندادن خود واقعی کیف میده.
البته اینجا وبلاگمه. حقمه. ولی خارج از این فضا به سکوت خیلی آرامش بخشی رسیدم. اصلا دیگه دلیلی نمی بینم. :)
به نام خدا
ماشاالله. لا حول و لا قوه الا بلله العلی العظیم.
از یادگار به سمت آزادی می رفتیم، داخل جمعیت بودیم، چیزی معلوم نبود. رفتیم روی پل عابر پیاده که به سمت سازمان آتش نشانی بریم، قلبمون هیجان زده شده بود از جمعیت.
عکس گرفتم. فیلم گرفتم. اما این شکوه و جبروت رو نمیشد با هیچی نمایش داد. مگر اینکه اونجا می بودی و با چشمهای خودت می دیدی.
پی نوشت:
جناب رئیس جمهور دستور فرمودن هر کی به اون یکی تعداد مرغهایی که ایشون دستور دادن معدوم بشه رو اعلام کنه.
ملت!
به عنوان دست آورد بزرگ این 5 سال، باید به 25 با صفرهایی که نمی دونم چقدر بود، مرغ امحاء شده به دستور جناب رئیس جمهور، اشاره کرد.
فلانی مچکریم. فلانی مچکریم. فلانی مچکریم.
به نام خدا
دیشب رفتیم پشت بوم و به قول یاس سادات کلی "الله و تتر (اکبر )" گفتیم.
در این ماجرای ساده چند اتفاق خوب و بد نهفته بود.
1. برای اولین بار بود می دیدم که سریال رو قطع کردن و الله اکبر گذاشتن و بعدش سرودهای انقلابی و تبلیغات، که مردم(کسایی مثل ما) هم به شعارشون برسن هم به سریالشون و هر دو رو با خیال راحت انجام دادن.
2. خوبی تراکم دادن و انبوه سازی این بود که قبلا یه تعداد مشخصی بودیم که شعار می دادیم و الان چندین برابر شده بودیم.
3. و بدی این انبوه سازی هم، صرفا دیدن نورهای آتیش بازی به جای دیدن خودشون بود. بچم هیچی نورافشانی ندید. 😕
به نام خدا
دیشب اولین سالگرد اولین دندان یاس سادات بود.
همون شب عجیب و غریب.
دیشب هم تا پاسی از شب به علت نامعلوم بیدار بودن. نه گذاشتن بخوابیم نه گذاشتن بافتنی ببافیم و نه هیچ دیگر... الان تقریبا تمام دندانهاش در اومدن و دیگه این گزینه از لیست علت و علل خارج شده.
به نام خدا
مادر بزرگ شیرازیم، رنگینک رو اینطوری بهم آموزش دادن که:
هسته خرما رو درمیاریم و داخلش مغز گردو می گذاریم و داخل ظرف می چینیم.
بعد آرد (ترجیحا سنگکی) رو خوب تفت می دیم و در آخر بهش کمی پودر هل و دارچین و کره و یا روغن اضافه می کنیم به حدی که روون باشه. بعد روی خرماها می ریزیم و با خلال بادام و شکر و دارچین تزئین می کنیم.
این بار که درست کردم، داخل روغن، خلال بادام و پسته رو هم اضافه کردم و سرخ که شدن، ریختم رو خرماها و باز با بادوم و پسته و دارچین تزئین کردم. خیلی خیلی خیلی خوشمزه شد.
تو کرفس کالری رنگینک رو ننوشته. دونه دونه موادش رو وارد می کنم. آرد. کره. بادام. رطب. گردو.
بهه نام خدا
من و همسر با اینکه گوشت خور هستیم. اصلا اهل کله پاچه نیستیم.
صبحانه روز جمعه ای به کله پاچه دعوت شدیم. من و همسر لب نزدیم و یاس سادات تلافی ما رو در آورد. انقدر که به صاحب خونه نرسید...
به نام خدا
ما بچه های بلاگفا، برخلاف بلاگی ها، عادت داریم وبلاگی که می خونیم رو زیرو رو کنیم که یه وقت چیزی جا نمونده باشه. ولی بلاگی ها، همون پستی که آخر هست و آپ شده رو به عنوان پست جدید می شناسن و مثلاً تو وبی مثل وب من، کلی پستها به خاطر پشت سر هم گذاشته شدن، مهجور می مونن و خونده نمی شن.
هوووم....
به نام خدا
یه نی نی جدید داریم.
همسرم برای اولین بار دایی شد و به نظر من از وقتی بابا شد، ذوق و هیجانش بیشتره.
امروز که شیفت هست، فردا باید بریم ببینیمش. و الآن که تو خونه هستم و هنوز ندیدمش، به زن دایی بودن، حس خیلی بهتری دارم تا زن عمو و عمه. نمی دونم چرا. حالا چند وقت دیگه باز می گم، هنوز همین حس رو دارم یا نه.
به نام خدا
الآن حس خیلی بهتری دارم، تا قبل.
اینکه مدیرعامل سازمان، زیر زنگ خوابیده و سالها آتش نشان بوده و مرحله به مرحله بالاتر رفته و الآن وقتی حرف می زنه، از روی گفته دیگران نیست و خودش کاملاً مطلع جریان هست؛ خیلی رضایت بخشه.
بماند که سر پلاسکو، حرف و حدیثهایی براش درست شد و بعد هم تحقیق و تفحص خاصی اتفاق نیفتاد که رفع کامل اتهام بشه.
فعلاً که من از عملکرد اخیرش راضی ترم. به نسبت دو رئیس پیشین. ایشالا گره هایی که شهردار معظم به کار آتش نشانها انداخته رو بتونه با مدیریت صحیح، بازکنه و همه رو ممنون خودش کنه.
و یادآور می شم که،
آتش نشانی تهران، جزو مشاغل سخت محسوب نشد.
پی نوشت:
مدیرعامل سازمان آتش نشانی علاوه بر مدیریت درست حوادث، باید توان گرفتن حق آتش نشانها رو هم داشته باشه. حقی که هر روز بیش از پیش داره پایمال می شه.
به نام خدا
همه شرایط رو فراهم کردیم امروز بریم حسن آباد، با این وضع آلودگی که مامان رو هم خونه نشین کرده، نمی دونم برم یا نه...
متاسفانه به خاطر اضطراب جدایی یاس سادات، بیش از 1 ساعت نمی تونم ازش دور بشم؛ پدر نگهدارنده ش رو در میاره، وگرنه تا الان 10 بار رفته بودم.
خدایا... برام نخهام رو نگه دار، میبینی که گیر افتادم...
به نام خدا
برای پتوی جدید، نخ تموم کردم و بعیده باز پیداشون کنم و درست وسط کار موندم. باید برم حسن آباد و الان حدود 10 روزه وقت نکردم. ولی همین یکمی که بافتم رو می اندازم رو پام و کارهام رو انجام می دم گرم می شم. خوب ضخیم و گرمه و خوشگله. کاش نخش پیدا بشه. حیفه!
به نام خدا
جای کلیدش رو جاکلیدی خالی موند.
همسر هر وقت می خواد بره بیرون، نبودش رو به خاطر میاره.
قدمتش به ابتدای نامزدیمون بر می گشت. با اون بعد از 10 سالی که گواهینامه گرفته بود، رانندگی یاد گرفت. با اون همش تا ساحل رفتیم و برگشتیم. با اون این راه دور تا خونه رو رفتیم و اومدیم. با اون اینهمه مسافرتهای هیجان انگیز و بعضا کاری رو رفتیم. با اون دوتایی رفتیم بیمارستان و سه تایی برگشتیم. هووووم...
جاش خالیه.
برای ما که خیلی مردونگی کرد. ایشالا برای صاحب جدیدش هم مرد باقی بمونه و فقط تو خوشی ها مرکبشون باشه.
پی نوشت:
مَردَم با اون که اومد، "آن مرد با اسب سفید آمد" رو ترجمه کرد. ☺
به نام خدا
به نام خدا
باید کرفس رو دوباره رو گوشی نصب کنم.
خیلی دلم شیرینی خامه ای و باقلوا و بامیه و کیک و نسکافه و مرغ سوخاری و چیپس و این هیولاها رو طلب می کنه، ولی میزان سوزوندن کالریم رو که نگاه می کنم، حیفم میاد بخورمشون.
تو فکرم روزهای فرد هم این استخر محل برم، البته یکمی دورتره و باید ماشین ببرم، ولی اینطوری شاید بشه یه کوچولو یه دلمم حال بدم.
چقــــــــــــــــدر گشنمه! خوراکی های مضر خوشمزه، دلم می خوادتون.