.: روزشمار :.
پنجشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۵۴ ب.ظ
به نام خدا
انقدر که منتظرشم و باهاش حرف می زنم و اونم بازی گوشی می کنه، یادم افتاد به این پستم.
آخه اون یکی دو روز انقدر که شرایط عجیب غریب شده بود، زندگی رو متوقف کرده بودم و زوم کرده بودم روی اومدن یاس. یاس هم که حســــــــــــاس. هر چی بیشتر تو این بازی "بدو بدو" بندازیش، ریلکس تر کار می کنه(البته دور از داستان سرایی های مادرانه م، هم زمانم کلی مونده و ابداً دیر نشده، هم این روند عادی داره سپری می شه، عروسمون هم دقیقاً همین مسیر رو طی کرد. ولی خب دکتر اون دیر شدن رو به روزهای اولش و شرایطی که داشت ربط داد، و من چون اون مشکلات رو نداشتم فکر می کردم، دیگه واقعاً داره میاد.)
بعدش که یاد این پُسته افتادم، دوباره زندگی رو گذاشتم روی روال عادی خودش سپری بشه.
سینمام رو می رم، گردشم رو می رم، آشپزیم رو می کنم، و کلاً سعی می کنم خوش بگذره.(سینمام رو رفتم، ولی بلیطها تموم شده بود و صرفاً شد گشت و گذار D:)
همسر هم به شکل گناهی بسیار شدید، و کلاً بسیار شدید مشغول درس خوندنه و دلم براش واقعاً کباب می شه. واقعاً...
خدایا کمکش کن.
پی نوشت:
امروز "فاطمه خانم" بعد از یک ماه دوباره بر می گرده. به کل یه آدم دیگه شده. دلم برای خاله و دایی ها و مادر و پدر بزرگ طرف مامانیش بیشتر می سوزه. همش یه ماه نوه داشتن.
نگران عروس خانم هم هستیم. افسردگی نگیره حالا...
خیلی بده فاصله.
انقدر که منتظرشم و باهاش حرف می زنم و اونم بازی گوشی می کنه، یادم افتاد به این پستم.
آخه اون یکی دو روز انقدر که شرایط عجیب غریب شده بود، زندگی رو متوقف کرده بودم و زوم کرده بودم روی اومدن یاس. یاس هم که حســــــــــــاس. هر چی بیشتر تو این بازی "بدو بدو" بندازیش، ریلکس تر کار می کنه(البته دور از داستان سرایی های مادرانه م، هم زمانم کلی مونده و ابداً دیر نشده، هم این روند عادی داره سپری می شه، عروسمون هم دقیقاً همین مسیر رو طی کرد. ولی خب دکتر اون دیر شدن رو به روزهای اولش و شرایطی که داشت ربط داد، و من چون اون مشکلات رو نداشتم فکر می کردم، دیگه واقعاً داره میاد.)
بعدش که یاد این پُسته افتادم، دوباره زندگی رو گذاشتم روی روال عادی خودش سپری بشه.
سینمام رو می رم، گردشم رو می رم، آشپزیم رو می کنم، و کلاً سعی می کنم خوش بگذره.(سینمام رو رفتم، ولی بلیطها تموم شده بود و صرفاً شد گشت و گذار D:)
همسر هم به شکل گناهی بسیار شدید، و کلاً بسیار شدید مشغول درس خوندنه و دلم براش واقعاً کباب می شه. واقعاً...
خدایا کمکش کن.
پی نوشت:
امروز "فاطمه خانم" بعد از یک ماه دوباره بر می گرده. به کل یه آدم دیگه شده. دلم برای خاله و دایی ها و مادر و پدر بزرگ طرف مامانیش بیشتر می سوزه. همش یه ماه نوه داشتن.
نگران عروس خانم هم هستیم. افسردگی نگیره حالا...
خیلی بده فاصله.
۹۵/۰۱/۲۶