آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

به نام خدا

یه پارک آبی رفتیم که هیچ کدوم از ابزارهای هیجان انگیزش برام هیجان دوست داشتنی ایجاد نکرد و بیشتر چندش آور و مسخره بود. مخصوصا سقوط آزاد. فکر کردن به شرایطی که خودم رو توش قرار دادم، واقعا ناراحتم می کنه. اونم نه یک بار. دو بار. و بار دوم بدتر از بار اول.

به پلاسکو که فکر می کنم، همش یاد اون سقوط آزاد می افتم. زیر پام خالی شد و بین زمین و آسمون معلق شدم. بعد یهو کوبیده شدم روی سرسره تو تاریکی مطلق، عیییین قبر. و چند ثانیه بعد که البته برای من خیلی طولانی تر بود، آب و فرو رفتن تو حوضچه و پایان. حالا پلاسکو چطوری بود؟ خالی شدن زیر پا و بعد چی؟

اینها چیزهایی هست که بهش فکر می کنم و دوست ندارم جوابشون رو بدونم. و می نویسم تا تخلیه بشم....







پی نوشت:

الان داشتیم با نرجس فکر می کردیم چطوری بریم. نرجس مترو رو پیشنهاد می ده ولی من سخت مخالفم. چرا؟ چون با وجود کالسکه یاس سادات، فقط خستگی و غلط کردن برام می مونه. هم متروی دم خونه مون آسانسور نداره هم متروی مصلی. که تازه اونجا پله برقی هم نداره تا داخل مصلی. 

واقعا به عنوان یه مادر کودک بی پا دار، احساس معلولین جسمی - حرکتی رو می فهمم وقتی از مدیریت شهری حرف می زنن و انتقاد می کنن.

همش باید کمک بخوای و خودت به تنهایی نمی تونی مسائلت رو حل کنی. اونم من که از کمک گرفتن متنفرم...

نتیجه ش میشه خونه نشین شدن تا همسر از شیفت بیاد با ماشین بریم دنبال کارهامون... 

واقعا متاسفم...

و نمی دونم فردا چطوری برم تشییع جنازه...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۴۱
مریم صاد

به نام خدا

کابوس این شبهام یه سواله که دلم نمی خواد هیچ وقت پاسخش رو بدونم.



اول روح از بدن خارج شده و بعد سوختن یا ...




۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۲۵
مریم صاد
به نام خدا
امشب شب مرگ امید بود. 




و خدایا ممنونیم که حداقل این لطف رو به هممون کردی تا چیزی برای تشییع داشته باشیم.
چه روزهای بدی بودن این روزها. 
چه سال بدی بود امسال... پر از آتش سوزی و سوختگی. 
خدایا تا آخرش رو ختم به خیر کن...






سازمان در یک سال، 16+ 1 + 1 شهید داشت...


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۱۶
مریم صاد
به نام خدا

سوختگی آدم، اینطوریه که... کوچیک و کوچیک و کوچیک و سبک می شه. 
مثل یک درخت تنومند، بعد از سوختن... 



خدایا...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۳۸
مریم صاد
به نام خدا
گفته بودم که جشن آتش نشانهای امسال قرار بود "محمد علیزاده" رو بیارن ولی "مازیار فلاحی" رو آوردن و انقدر شعرهاش غمگین بود، بعد از اونهمه خوش گذشتن، حال گرفت و اشک گرفت و داغونمون کرد و فرستادمون خونه...

این روزها دارم فکر می کنم، آلبومهای مازیار فلاحی مال ِمال ِاین روزهای ما و خانواده هاشونه... مخصوصاً "دروغه"...


همه میگن که تو رفتی همه میگن که تو نیستی 
همه میگن که دوباره دل تنگمو شکستی ...دروغه...‏ 

چه جوری دلت می اومد منو اینجوری ببینی‏ 
با ستاره ها چه نزدیک منو تو دوری ببینی 
همه گفتن که تو رفتی ولی گفتم که دروغه ...‏ 
همه میگن که عجیبه اگه منتظر بمونم 
همه حرفاشون دروغه تا ابد اینجا میمونم‏ 
بی تو و اسمت عزیزم...اینجا خیلی سوت و کوره 
ولی خوب عیبی نداره ..دل من خیلی صبوره...صبوره...‏ 
همه میگن که تو رفتی همه میگن که تو نیستی 
همه میگن که دوباره دل تنگمو شکستی ...دروغه...‏ 

چه جوری دلت می اومد منو اینجوری ببینی‏ 
با ستاره ها چه نزدیک منو تو دوری ببینی 
همه گفتن که تو رفتی ولی گفتم که دروغه ...‏ 

همه میگن که عجیبه اگه منتظر بمونم 
همه حرفاشون دروغه تا ابد اینجا میمونم‏ 
بی تو و اسمت عزیزم...اینجا خیلی سوت و کوره 
ولی خوب عیبی نداره ..دل من خیلی صبوره...صبوره...‏ 
همه میگن که تو نیستی همه میگن که تو مردی 
همه میگن که تنت رو به فرشته ها سپردی...دروغه...‏





پی نوشت:
بیشترشون خیلی جوونن... آتش نشان یک هستن. یعنی فقط یه خط نازک سفید رو شونه هاشونه، نه باید بگم بوده. عکسهایی که می گذارن مال دوره آموزشیشونه. 
خدایا... 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۱۲
مریم صاد

به نام خدا

خدایا این جز معجزه است که از کنار اینها بدست بیان و قابل تشخیص باشن!






نکته:

آهن، بالای 800 درجه سانتیگراد، گداخته می شود.

سنگ و سیمان رو نمی دونم.



خدایا معجزاتت رو تکمیل کن ما دست به دعائیم...





۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۵۸
مریم صاد
به نام خدا

و خبرهای تلخ. 
تلخ، و از زهر مار تلخ تر. 
که بهتر از نبودن این خبرهاست، بر خلاف ضرب المثل انگلیسی که می گه:

"بی خبری، خوش خبریه"...






زمان تشییع جنازه عقب افتاد






خدایا...
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۲۱
مریم صاد

به نام خدا

دوست صمیمی همسر، تو روابط عمومیه. 48 ش رو روابط عمومیه و 24 ش رو هم که آتش نشانه. تمام مدت اونجاست و تو اینستاگرامش عکس می گذاره. تلفنشم جواب نمی ده بلکم چیز بیشتری بشه دید و فهمید.

شبکه خبر باز کوچیک شده و نمی شه دقیق دید، منم هی نیو فیدز اینستا رو می کشم پایین که پستهای جدید لود بشه بلکم از مرتضی یه خبر خوب رو صفحه ظاهر بشه. یه خبر خوب تلخ حتی. به تلخی پیدا شدن یک پیکر دیگه و ناامید شدن دیگه. آخرین پستش مال 5 عصره و هیچ خبری نیست...


***


مامان جون پنج شنبه وقت دکتر دارن، پاشونو کردن تو یه کفش که "من دکتر نمیام بریم تشییع جنازه..."


***

در مورد حادثه الآن نمی شه نتیجه گیری کرد. بلاخره معلوم می شه و الآن اصلاً وقتش نیست. 

چرت و پرتهای غیر تخصصی تلگرام و اینستاگرام هم که بماند...

تو همین چند خط از خوب و بد این فضا گفتم. 





پی نوشت:

خدایا... پنج شنبه چی رو می خوایم تشییع کنیم؟ 

(اطلاعات تکمیلیم اینه که پنج شنبه، سه شهید یافت شده تشییع می شن)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۰۲
مریم صاد
به نام خدا
خدایا...
شده مثل تفحص. 
یه عالمه داستان شنیدم از شهدا، که خودشونو، جاهاشون رو به تفحص کننده ها نشون می دادن. 

شمارو به خدا خودتونو نشون بدین... 





نداشتن چیزی به عنوان پیکر، خیلی وحشتناکه... 
چیزی که به خاک بسپاریم. که خاک سرد، آرامش بده... 

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۰۳
مریم صاد

به نام خدا

از ساعات اولیه ماجرا، تقریباً تمام کسانی که یک روز باهاشون سلام و علیک داشتیم و می دونستن همسر من آتش نشانه، باهامون تماس گرفتن تا از سلامت همسر مطلع بشن. و اینها به یاد آدم می مونه. و دل گرم کننده ست. از این بگذریم، یک سری آدم هم که خیلی خیلی به هم نزدیک بودیم هیچ تماسی نگرفتن و هیچ اشاره ای به موضوع نکردن. 

یه گروه از اونها، بچه های کلاس خط بودن. با اینکه توی گروه در این رابطه خیلی فعال بودن، و استادمون حرفهای بسیار عالی ای می زد و من از اونجا کپی می کردم و به گروههای دیگه می فرستادم، خبری از من نگرفتن. تا امروز.

امروز سراغم رو گرفتن. از طریق یکی از بچه ها که تو مقطع ارشد در حال دفاع پروژه اش هست و رشته اش ژنتیک هست.

در مورد جنازه ها صحبت کردیم و ازش پرسیدم "چطور می شه شناسایی کرد؟"  روشها رو برام توضیح داد و  فکر کردن به روشها و فکر کردن به خانواده هاشون داغونم کرد... و باز مجبور شدم به گلاب رو بیارم.

همسر پروپرانول 10، می خورد، ولی من به خاطر یاس سادات می ترسم. و وقتی گلاب رو بو می کنم و می خورم، بعدش انگار نه انگار که اصلاً طوری هست. اشکی هست. غمی هست. فقط به خاطر یاس. که مسمومش نکنم. هرچند که با وجود تلاشهای هر دومون تو این چند روز، باز هم بی قرار بود و بی خواب بچم...




پی نوشت:

بعد می رم تو یه وبلاگ می خونم، هر بلایی که سرمون میاد، به خاطر اعمالمونه. یعنی چی این حرف؟ یعنی چی این حرف؟؟؟ آیا اینجا جایگاهش هست؟ چند نفر مثل اون دارن فکر می کنن؟ چند روز ملت اینطوری قراره همدردی کنن و بعدش تا چند وقت به آتش نشانها احترام می گذارن؟ و کی یادشون می ره و بر می گردن به حالت قبلی خودشون؟ هرچند... برای کسی که این شغل رو انتخاب کرده، رفتار ملت فرقی نداره. با هر رفتار، چه اون موقعی که تیکه می اندازن و با بیل می افتن دنبالشون و چه حالا که تشکر  و قدردانی می کنن، کار "نجات دادن" خودشون رو انجام می دن، ولی حرف، حرف نمک دست هست... حرف نمک روی زخم هست...

خدایا...


۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۲۸
مریم صاد

به نام خدا

و فردا باز زندگی جاریست.

راهیش می کنم در پناه خدا. دل رو به دریا می سپاره به امید خدا.



یا علی مددی





۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۱۷
مریم صاد

به نام خدا

به عنوان یکی از اعضای خانواده بزرگ آتش نشانی، از همگی به خاطر مهربانی ها و همدلی هاتون سپاسگزارم.

واقعا این غم، با دیدن همدلی ها بود که آرامترمون کرد و امروز دیگه من یکی گلاب نخوردم که تپش قلبم آروم بگیره.





پی نوشت:

چرا تموم نمیشه خدا. کی به جای خوب قصه می رسیم؟ 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۱۴
مریم صاد

به نام خدا

یه عزای رسمی مثل این، که همه با دلشون واقعا عزادارن و چشمهاشون گریونه. درست مثل صاحبان اصلی عزا. مثل خانواده ها و اقوام و دوستان و همکاران. اگه اعلام رسمی هم نمی شد، ملت عزاداری خودشون رو داشتن.

یه عزای رسمی هم مثل عزای رسمی زورکی چند وقت قبل. عزای رسمی تحمیلی.





پی نوشت:

دیشب تصاویر زنده خیلی کوچیک بود خوب نبود، اما امشب در آوردن دومین نفرو خودمون دیدیم و خبرشم اعلام شد. الانم بالا سر یه بخش دیگه هستن ساعتم 3 صبحه.

فعلا تا تشخیص هویت...... راه هست و .... دو تا خانواده باید قطع امید کنن...


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۵ ، ۰۳:۰۴
مریم صاد
به نام خدا


خط سیاه کجکی، بالای صفحه تلویزیون






۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۵ ، ۰۹:۲۷
مریم صاد
به نام خدا
خدایی که نوزاد چند ماهه رو یک ماه زیر آوار بم نگه داشتی.
خدایی که پیرزن 80 ساله رو چندین روز زیر آوار بم نگه داشتی،
خدایی که رحیمی مهربونی، نمی شه؟ نمی شد؟؟؟




۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۵ ، ۰۹:۲۶
مریم صاد

به نام خدا

مامانش برگه قبض ها رو جلوی روش می گذاره، یه نگاه بهشون می کنه و می گه" ایشالا شیفت بعد". کمی بعد مادر در مورد خواستگاری ای که رفتن صحبت می کنه و میگه "برای شیفت بعد قرار و مدار رو گذاشتم در جریان باش" / نامزدش دستهاش رو می فشاره و اشک که تو چشمهای زل زده بهش حلقه زده رو سروسامون می ده و می گه" نرو". می گه" بابا 24 ساعت دیگه که صبر کنی اومدم دوباره پیشت جیگرم" و لپش رو می کشه و از در خونه می ره بیرون / همسرش با کل فامیل برای مهمونی روز جمعه هماهنگ می کنه و کلی با همه دعوا که روز مهمونی رو از پنج شنبه به جمعه تغییر بدن تا همسرش از شیفت برگرده و تو مهمونی حضور داشته باشه / همسرش وقت سونوگرافی رو تنظیم می کنه برای شیفت بعد تا بتونن با هم برن / نگاهی بهش می اندازه و می گه "این مبله خیلی سر راهه بیا دکور رو عوض کنیم"، و قیافه خسته همسر رو می بینه می گه" ولش کن فردا شیفتی، باشه برای شیفت بعد" / به خانمش می گه "برای شیفت بعد صبح زود وسایل حاضر باشه که زنگ درو زدم بریم سفر" / دخترش رو قبل از اینکه از در خونه بره بیرون می بوسه و دختر بیدار می شه و می گه "بابا نرو سر کار "و گریه می کنه. دخترش رو می بوسه و می گه" اگه دختر خوبی باشی شیفت بعد با هم می ریم پارکی که قولشو بهت داده بودم" / تلفن که زنگ می زنه، خانمش تلفن رو بر می داره و توی صحبتها متوجه می شه که خواستگار دخترش هستند، خانمش می گه، "خیر پدرشون پنج شنبه شیفت هستن، انشاءالله برای شیفت بعدشون، جمعه عصر زمان مناسبیه تشریف بیارید"/ برخلاف همیشه که صبحها وقت رفتنش خوابه، با صدای حاضر شدن همسرش  از خواب می پره و خوابش نمی بره، بلند می شه و عشقولانه بدرقه اش می کنه و وقتی از پله ها پایین می ره، دلش براش مچاله می شه، از عشقه یا نگرانی؟ چهارقل و آیة الکرسی همیشگی رو براش می خونه و فووووت می کنه به سمتش و ........................





پی نوشت:

از زور خستگی از هوش رفتم و اسمش خواب نبود، خواب دیشبم.

بعد از نماز صبح دیگه خوابم نبرد و همینطور جملات و عبارات رژه می رن و بغض دیوونم کرده.






چه سال بدیه امسال برای آتش نشانی و جامعه آتش نشان...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۵ ، ۰۷:۱۶
مریم صاد
به نام خدا
همسر سالمه. نگران اون نباشید.
اما حالمان خوب نیست. 
عزادار شدیم.
اشکمان خشک نمی شود.



۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۵ ، ۲۳:۰۸
مریم صاد

به نام خدا

واقعیتش اینه که شیرینی خامه ای چرب تر از شیرینی خشک نیست. حداقل اینهایی که من درست کردم اینطور بودن. توی شیرینی خشک از کره، روغن جامد یا روغن مایع به مقدار زیاد استفاده میشه.

کمی دستتون رو به خامه آغشته کنین و زیر آب خالی بشورید. حالا کمی به روغن و یا کره بمالید و باز این کارو انجام بدید. به نظر غیر کارشناسی من، حتی شیرینی تر شاید چربیش کمتر هم باشه. و یا بشه گفت چربیشون برابره.

از قند و ماجرای قند فاکتور گرفتم.

چه پست غیر تخصصی خوبی. شبیه تبلیغ دستمال توالت پمینا که نرمتره آب بیشتری جذب می کند. اونو نمیدونم ولی می دونم این پوشک مرسی تو این دو سه روزی که خریدمش کل خونه مامانمو به فنا داده. پس میده. مجبور شدم بخرمش...




مرسی مامان و ...


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۵ ، ۰۱:۰۵
مریم صاد

به نام خدا

یه سوال،

شما اگه یه عالمه غذای پر کالری و چرب خورده باشید، یا در حال رعایت وزن باشید، بین شیرینی تر و خشک، اگر مجبووووووووووور به انتخاب باشید، کدوم یکی رو بر می گزینید؟




۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۵ ، ۱۳:۴۰
مریم صاد

به نام خدا

در تاریخ، ...

زبان مادر شوهر و گوش عروس، ماجراهایی برای خودش داشته است.

و همچنین زبان عروس و گوش مادر شوهر، هم ماجراهایی برای خودش داشته است.

این دو (گوش و زبان)، کم پیش آمد که با هم سر سازگاری داشته باشند.






سوء تفاهم نشود، یکی از بهترین مادر شوهرها، مادر شوهر من است.

خدا حفظشان کند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۵ ، ۱۳:۳۸
مریم صاد