به نام خدا
همچنان بلاگفا صادرات جدید داره. به محض اینکه باز بشه مهاجرت می کنم. دیگه ازش متنفرم. تا حالا دستم زیر ساتورش بود حالا احساس رهایی می کنم.
خب...
سفر یک روزه، حسی ورای تصور عالی. هم سیاحتی هم زیارتی. هم معنوی هم روحی.
حالا که اومدیم وظیفۀ خطیری به عهده مون گذاشتن. نگهداری از پدر.
پدر انسان راحتی نیستند. هم وسواس دارند هم خلقیات خاص خودشون رو.
نگهداری ازشون برای بچه هاشون غیرقابل تحمله، انقدر که حاضر نیستند با خودشون به سفر ببرنشون. (البته خودشون هم اینطوری راحت تر هستن.)
نمی شه تنهاشون گذاشت. ممکنه کارهای خطرناک کنن.
وقتی پیشنهادشو دادن، یادم افتاد به سفر حجمون. و لحظۀ احرام. که این احرام رو از دعای شب قدر داریم. که پدر پیش ما بودن و نگهداریشون به عهدۀ ما. و خیال مادر راحت از این مسئله.
بلاخره پدر هستند و دعای پدر، بعد از دعای مادر، دعای مستجابه. و وقتی دعای هر دو پشتمون باشه زندگی مون ردیفه. اونم تازه اینها که سادات هستند.
وقتی پیشنهادشو دادن با آغوش باز استقبال کردم. سختیشو تحمل می کنیم ولی نمی گذاریم آب تو دل بابا تکون بخوره. کاش راضی بشن بیان خونه خودمون.
:)