آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end
به نام خدا

ماشین 80-90 میلیونی خرید.
برای یک بنده خدای نیازمند با آبرویی، دم ماه رمضون پول و اجناس جمع می کردیم. زنگ زدیم بهش و درخواست کردیم. شروع کرد :

"اوووه انقده آدم تو دست و بالمون هست. به فلانی داریم فلان قد می دیم. به فلانی فلان و ..."

گفتیم:

"خب خب خب. هیچی. ببخشید. هیچی اصلاً"

تو دلم گفتم، یه وقت اگه کم و کسری داشتی رو ما حساب کن.

همین درخواست رو از یه راننده تاکسی کردیم. ده هزار تومن از دخل در آورد داد، گفت:


"اوضاع خوش نیست وگرنه بیشتر کمک می کردم، شرمندم"



پی نوشت:
فرق هست بین آدم با آدم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۴
مریم صاد

به نام خدا

برای من همچنان لذت بخش هست که برای افطار و سحر مهمانی از خاندان بزرگ و مهم دارم.


http://fidilio.com/userfiles//ramadan-(10).jpg



پی نوشت:

پارسال که این رو نوشتم، یکی بهش برخورد و باهام قهر کرد!؟!؟!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۰۲:۱۹
مریم صاد

به نام خدا


بهم گفتن، روزهایی که خیلی عاشقی، صدقه بگذار و دعا کن...


http://www.lordfa.com/wp-content/uploads/2014/08/shutterstock_93326353.jpg


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۰۲:۱۵
مریم صاد

به نام خدا

تا روز آخر شعبان ابداً تو مودش نبودم. حتی پیشواز هم نرفتم. اما شب که دعای ماه رمضان رو تو اخبار پخش کرد، کلی ذوق تو دلم داشتم.


http://www.sqebd.com/vb/Photo/2015_1402172974_668.jpg


ماه رمضون پارسال که اولین ماه رمضون زندگی مشترکمون بود(از قبلی بگذریم که از اواسطش مراحل آشنائیمون آغاز شد) بیشتر روزها خونه مامانم بودیم. پا گشاها و دعوتهای مداوم بعد از عروسیمون بود و رفت و آمدهامون بیجا به حساب می اومد. خیلی اذیت شدیم.

ولی امسال که مامان اینها از ششم تا آخر ماه رمضان نیستن، احتمالاً کسی دعوتمون نکنه، آرامش داریم و می تونیم خونه خودمون باشیم. 


پارسال با همسایه ها خیلی آشنا نبودم، اما امسال که آشنا شدم، اومدم برنامه ریزی کنم که چند شب در میون بهشون افطاری بدم، دیدم جز خودمون و پایینی ها بقیه روزه گیر نیستن. روبرویی و بالایی سمت چپ بچه شیر می دن، بغلی بارداره، بالایی هم پیرزن و پیرمردن. 

خلاصه اینم اینطوری. ولی شاید با این وجود کار خودم رو انجام بدم. بلاخره همسرهاشون هستن.




پی نوشت:

ای بابا، زعفرون چرا اینقدر گرون شد؟؟؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۵۷
مریم صاد

به نام خدا

خیلی دلم گرفته. خیلی...


http://graphic.ir/pictures/__2/_27/dscn826200_20100819_1782190565.jpg


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۲
مریم صاد

به نام خدا

غالب نقاط بدنم درد می کنه، اما دلم خوشحاله. دوباره وارد بخشی شدم که همیشه دم ازش می زنم.


"دست خسته بهتر از دل خسته ست"



http://img1.tebyan.net/big/1383/04/229155237149561671611012242101611956753164171.jpg




پی نوشت:

از تیکه پوکه بدم میاد. کار داری بگو، کمک کنم.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۰۷:۱۱
مریم صاد

به نام خدا

دنبال کتاب شعرم می گشتم تا بنویسم. یهو چشمم بهش خورد.


http://audiolib.ir/wp-content/uploads/2013/11/Chehel-Nameh-214x300.jpg


برداشتم و رفتم پیشش نشستم. شدیداً توی درس بود. کتاب رو گرفتم جلو روش، تیتر رو خوند و بهم نگاه کرد. گفتم بگیر. گرفت و بدون اینکه بازش کنه گذاشت کنار دستش. منم بی خیال رفتم و نشستم به خط نوشتن.

رادیو پیام و شهرام ناظری جاری بود و من مست نوشتن.


گفت:

آدمها چطور می تونن بنویسن؟

چطوری می شه انقدر قوی بنویسن و از کلمات استفاده کنن؟

چطوریه که من نمی تونم؟


لبخند زدم. به نامۀ 10- 12 رسیده بود.




پی نوشت:

گفتم"آرزومه همین حسهایی که می بینم و می شنوم  رو؛ توی دستهام داشتم و با چشمهام می نوشیدم". مستأصل نگاهم کرد. دلم سوخت.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۱۹
مریم صاد

به نام خدا

این عبارت که تو تیتر هست، شوخی توهین آمیز ناراحت کننده و دلگیر کنندۀ اینها هست به من.

و هرگز نخواهند فهمید چرا.



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۳۰
مریم صاد

به نام خدا

مسابقۀ بی سابقه داشتیم. قرار بود تو نیم ساعت بنویسیم. ولی همه مون اجراهامون طول کشید و در نهایت یک ساعته شد.


همیشه وقتی من تو کلاس از "شرایط زندگیم" می گفتم، با لحن مسخره که به گفتۀ خودش شوخی ای بیش نیست می گفت :


"اووووه. حالا هی می گه شرایط. مگه شرایطتت چطوریه؟"


من که ازش پایین تر بودم دوم شدم. از این وضعیت راضی نبود. وقت هم کم آورد و مجبور شد برای جلسۀ بعد جریمه شیرینی بیاره. حرصش در اومده بود و یک رَوَند می گفت:


"استاد وقت نبود، شرایط سخت بود، مفرداتم اینجا خوبه، نه اونجا خوبه و(30جا متنشو نوشته بود)"


و دست و پا می زد تا کمی حال خودشو بهتر کنه. منم جوابشو دادم که:


"خب همه مون تو شرایط مساوی بودیم!!! "






پی نوشت:

از رفتارهاش به وضوح ناراحت می شم و واقعاً ناراحت می شم. از لحنش، از عباراتش.

آدمی هست که حالا حالاها باهاش کار دارم.

باید باهاش "کج دار و مریز" سپری کنم.

و چقدر برای منی که همیشه "انتخاب" کردم، این اجبار سخته.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۷
مریم صاد
به نام خدا
تو اوضاعی قرار گرفتیم که مجبور شدیم، دوتا مهمونی دیگه ای که باید می دادیم رو تو یک مهمونی خلاصه کنیم.

با اینکه خیلی بهم فشار اومد، ولی یک جا تموم شد. خیلی سخت و استرس زا بود.

هووووف....
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۴۰
مریم صاد

به نام خدا

همسایه و فامیل خیلی نزدیک، ساعت 12 و نیم شب، براش حادثه پیش اومد. با زنگهای مداوم خانمش، از خواب پریدیم و تا 2 شب فقط دوئید تا ماجرا حل و فصل شد.

شب که همه آبها از آسیاب افتاد و ختم به خیر شد و شکر گویان وارد رختخواب شدیم، همسر گفت:

"امشب رو دیدی؟ این یکی از شبهای شغل منه! از خواب پریدن و دوئیدن تا حل مسئله"

بعد یاد اتفاق وحشتناک پارسال که برای من تو همین روز افتاد، افتادیم. با دلخوری گفت:

"اون وقت چرا همش من باید پای ماجرا باشم؟؟؟ باید درد همه رو ببینم"

گفتم مال من بدتر بود یا امشب؟ گفت:"مال تو. فکر کردم مُردی دیگه!"

اشکها و چشمهای سرخش. صدای لرزونش، هرگز فراموشم نخواهد شد...


http://p3cdn2static.sharpschool.com/common/resources/images/Cliparts/Awards/Gold%20Medal%20Numbered.png

نامبروان من، دوستت دارم...


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۳۸
مریم صاد

به نام خدا

رفتم به باغی

دیدم کلاغی

سنگُ برداشتم

زدم به بالَش

بالَش خون افتاد

بردمش دکتر

دکتر دوا داد

آب انار داد

بهش دادم خورد

حیوونی دیدم مُرد

آشغالی اومد برد


***

http://phow.ir/wp-content/uploads/2013/11/abe-anar.jpg


آب انار داد؟

چرا باید دکتر به کلاغی که بالش خون افتاده و زخم شده، آب انار بده؟ اصلاً مگه کار دکتر آب انار دادنه؟ خیلی باشه کار حکیم شاید باشه، که عطاری داشته باشه و داروی گیاهی بده. بعد آب انار به کلاغ آخه؟ مگه فاکتور انعقاد خون رو تقویت می کنه؟

حدس زدم یه اشتباهی تو تصوراتم شکل گرفته.

اون روز که کلاغ رو تو باغ دیدم و این شعر رو برای خودم زمزمه می کردم، این گره برام ایجاد شد. بعد که حسابی تکرارش کردم، یوهو به ذهنم رسیده بچه نتونسته فرق دوا گلی رو با آب انار متوجه بشه. به جای اینکه بتادین رو بزنه به بال ِخون افتادۀ کلاغ، داده خورده، اونم افتاده مُرده.

چرا آخه روشن گری نکرده بودن برای ما؟ نگفتن ما هم فکر می کنیم دوا گلی، آب اناره، بخوریم فرداش بمیریم؟؟؟



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۲۷
مریم صاد

به نام خدا

زنگشون خورد و دیگه کار به بوس بوس و فدات و قربانت نرسید.



http://media.isna.ir/content/images-172.jpg/2



خدا به سلامت ببره و بیارتتون


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۹
مریم صاد

به نام خدا

تلاش این چند روزه م برای عمو جان :


من غـلام قمــرم

غیر قمر هیچ نگو 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۴۷
مریم صاد

به نام خدا

نمی دونم چرا؟ اصلاً همۀ هدفم از زندگی انگار راضی کردن توئه.

ناراضی نیستم از هدفم. اینم یه هدفه برای خودش و البته به عقیدۀ خودم، یه هدف مقدس.


https://www.colourbox.com/preview/7134790-hand-drawing-cartoon-love.jpg



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۴۶
مریم صاد

به نام خدا

خوشحالم بلاخره خود بلاگفا کاری کرد تا ازش کنده بشم. همچنان بعد از یک ماه هنوز تعمیراتش به نتیجه نرسیده...


تو ماه گذشته، گرفتاری مالی مون، زیاد بود. تو تنگنای شدید قرار گرفته بودیم. همسر که اهل خرج کردنه، خیلی تحت فشار قرار داشت، و من که اینو می فهمیدم، اصلاً حول محور "خرید" چیزی بهش پیشنهاد نمی دادم و با هر چیزی که داشتیم، سپری می کردیم.


با تمام این اوصاف، و با همون مقدار اجناسی که داشتیم، (که الحمدلله کم هم نبود)، تا امروز سه چهار تا مهمونی دادم، که همۀ مهمانانش راضی از در خونه خارج شدن. یه میزبان این رو کاملاً متوجه می شه. و همسر که هیچ وقت هیچ بروزی نداره، لبخند رضایت روی لبانش می شینه. و اینها پاداش من هست برای برپایی مهمانی هام.


اما حرفم چیز دیگه ای بود:

بعد از این مهمونی ها، خدا از خزانۀ غیبش، گشایش روزی رو برامون تقدیر کرده. و من به اونهمه احادیث در رابطه با صلۀ رحم و مهمانی دادن در زمان تنگدستی، جهت "گشایش روزی"، معتقد شدم.




سه تا مهمانی "باید" دیگه، باقی مونده.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۱۷
مریم صاد
به نام خدا
تو سفرمون دیدن این مادر دختر برام خیلی جالب بود.
ظاهرشون با ظاهر زنهای مظفرالدین شاه و زنهای تهران تو عکسخانۀ موزۀ کاخ گلستان، خیلی فرق داشت.
هم جُثه هم میزان موی بدن و صورت، هم مدل ابروها و شکل چشمها.
بعد چقدر باید روی قیافۀ هر کدومشون می گذاشتن تا بشه مردم جذبش بشن و پای فیلم فوق العاده خوش ساختش بشینن.
تنظیم عکس با خودم بوده، روش که کلیک کنین اندازۀ بزرگترش رو می بینین.





۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۲۸
مریم صاد

به نام خدا

هم اسطوره ها چاخانه، هم فیلمها. 



توکلتُ علی الله
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۳۵
مریم صاد

به نام خدا

همه رفتن مسافرت، مامان موندن و بنابراین بابا خونه ما نیومدن. من و همسر هم رفتیم خونه اون برادری که کمک لازم داشت.

یه قانون جامعه شناسی هست که می گه، هر کسی در زمانی که باید، نقش خودش رو اجرا نکنه، از گردونۀ فکری طرف مقابلش دور انداخته می شه.

مثل دو تا خواهری که با ما نسبت دارن. یکیشون در زمان بچگی ما که نیاز به پی سازی رابطه داشتیم، تا تونست برامون نقش خودش رو اجرا کرد و اون یکی نه.

بعد در بزرگسالی اون کسی که نقشش رو ایفا نکرده بود کلی قربون و صدقۀ ما می ره و ما نسبت بهش بی تفاوت و حتی منزجریم. ولی اونی که نقشش رو اجرا کرده بود بهمون اخم هم بکنه باز جون و دلمونه.

حالا به همسر هم همینو می گم.

می گم نقشهای خودت رو در جایگاه برادر و عمو تا می تونی "به جا" اجرا کن، تا فردای روز این کاشتهات رو، درو کنی. اونم موافقه.

خلاصه در عین خستگی مفرط، خیلی خوب بود و خوش گذشت و دل داداش هم شاد شد. البته اون هم چنین کاری رو در حق ما انجام داده بود. حتی شاید بهتر.

خلاصه که اینطور.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۳۷
مریم صاد

به نام خدا

یه همکلاسی ای داشتیم تو دوره کارشناسی، خصوصیات ویژه ای داشت که تحت هیچ شرایطی باهام سازگار نبود و برای همین از چند فرسخیش هم رد نمی شدم. خشن و بد اخلاق بود و خیلی رفتار و ظاهرش پسرونه بود، تو شرکت ساختمونی، حسابدار بود و خلق و خوی عمله بنایی پیدا کرده بود.

درسمون که تموم شد، فقط تو فیس بوک ادش کرده بودم. بعضی وقتها عکسهای خانواده و برادرزاده هاش که بی نهایت ملوس بودن رو می گذاشت و من تعجب می کردم که چرا این آدم هیچ بویی از این ملوسی نبرده. هر از گاهی هم پستهاش رو لایک می کردم.

گذشت...

هفته پیش، یه عکسی رو به عنوان پست جدید گذاشت که کلی لایک خورد و نظر ملت رو به خودش جلب کرد و هی تو نیو فیدز من می اومد.

یه دختر ملوس و ناز که پشت به دریا عکسش رو گذاشته بود. یه بار چشمم به کامنتها افتاد و دیدم همگی خطاب به اون حرف زدن و به اراده اش تبریک می گن و ازش تعریف می کنن و یکی از کامنتها جواب اون بود که: "ممنون"

یعنی چی؟ یعنی اون دختر خشن تبدیل شده بود به این دختر نازنین؟

هی رفتم و عکسهای دورۀ دانشجویی رو با خط و خالهای دختر داخل عکس بررسی کردم و بلاخره از روی چشمهاش مطمئن شدم که خودشه.

بینیش رو عمل کرده بود و عینک رو کنار گذاشته بود و شاید بیش از 50 کیلو وزن کم کرده بود. بدون آرایش بی نهاااااایت زیبا و ملوس به نظر می رسید.

براش فرستادم "ماشاءالله".

و فردا و روزهای دیگه پستهای دیگه از عکسهاش با دوستهای دیگه مون رو تو تاریخهای نزدیک تر دیدم و همینطوری تو دلم قند آب شد.

حالا وقتی خندوانه می بینم، فکر می کنم زیباترین لبخندی که تو هفته گذشته دیدم، لبخند شیرین دوستم بود بعد از اینهمه تغییرات مثبت. یعنی رفتارش هم زنونه و ملوس شده؟ عشوه های تو عکسها که اینو می گه. نمی دونم والا!


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۰۵
مریم صاد