به نام خدا
یاس سادات یک ماهه شد و وزن گیریش به لطف خدا خیلی خوب پیش رفت. االحمدلله رب العالمین. ترس دعوا شدن از طرف دکتر رو ندارم. ولی همچنان ریزه میزه هست و توجه همه رو به خودش جلب میکنه از ریزی.
هم من و هم همسر بچه ریزه میزه دوست داشتیم. الان یه وقت اگر یاس سادات گرسنه باشه شیر بیشتری طلب کنه همسر مانع میشه بهش بدم که یه وقت چاق و تپل نشه. :)))))
منم خوشم میاد کسی جرئت نمیکنه بهش دست بزنه. از دور قربون و صدقه ش میرن. گوشت تنش نمیریزه. البته همه به جز مامان اینهای خودم و مامان همسر.
ولی خداوکیلی خیلی این یه ماه زود گذشت.
دو سه شب از ته ته ته وجود برای بچه دار شدن به ناشکری افتادم. و همه اون شبها بی نوای قشنگم گرسنه بود و بیتاب و من نا بلد.
ولی کلا خوب بود. یواش یواش داره نگاههاش معنا دار میشه. لبخندهاش معنا دار میشه. و احساساتش واقعی میشه.
درسته که از آسمونی بودن به زمینی بودن میرسه، ولی خب من به این زمینی شدنش به شدت محتاجم... واقعا. هوووووم....
خدا سختی ها رو با شیرینیهای زیاد قاطی میکنه میده و این واقعا لذت بخشه. خدای خوب ممنونتم.
پی نوشت:
بچه ها به غیر از فاطمه خانم برادرم، هیچ کدوم طبق برنامه ریزی های ما به دنیا نیومدن.
یاس سادات من فروردینی شد به جا اردیبهشتی و امروز در آخرین لحظات اردیبهشت فرزند جاری جان فاطمه سادات برخلاف قرار قبلی که خرداد بود، خودش رو به اردیبهشت رسوند و دخترم دختر عموی دیگری براش به دنیا اومد.