آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

۲۹ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

به نام خدا

همسر که شیفته، ولی ما سعی کردیم به بهترین شکل ممکن، کمی و کیفی، خونه مامان دور هم جمع بشیم و کلی خوش بگذرونیم.

شما هم خوش باشید و انشاالله این همون زلزله بزرگ تهران بوده که اومده و رفته.





۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۶ ، ۲۱:۵۰
مریم صاد

به نام خدا

مثلا حال جسمی همسر خوب نیست. امروز که مجبور شد رفت بیرون و اومد بدتر شد. شب چلۀ خونه مامانش امشب بود و اونجا که بودیم باز بد بود. اومدیم خونه و همزمان با زلزله بدترتر و با چندتا قرص و ماساژ سعی کرد بهتر بشه.

منم همینطور نگران ترافیک خیابونها برای وقتی که مجبور شدیم بریم اورژانس. 

پناه بر خدا کلا


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۶ ، ۰۱:۵۱
مریم صاد

به نام خدا

داشتم پتو می بافتم و اصلا متوجه نشدم. هرچی هم نرجس اصرار کرد که پاشو وسیله جمع کن قبول نکردم. لوستر هم نلرزید طبقه همکف. ولی شبکه خبر که زدیم جدی شدم. یه چندتا وسیله واجب به تجربه کرمانشاه برداشتم و لباس مناسب پوشیدیم و بعد دوباره همسر رفت سر مقاله و منم سر بافتنی. یاس سادات هم مشغول بازی.

واقعیتش اینه که باید همیشه اینطوری زندگی کنیم. همیشه آماده رسیدن آن زمان قطعی باشیم و زندگی عادیمون رو هم انجام بدیم.

ولی. داشتم به برداشتنی هام نگاه می کردم. چند دست لباس برای یاس. مقدار کمی پول که در خانه بود. یک بسته بیسکوئیت. و تمام تمام تمام آنچه اونهمه سعی کردم با دقت و سلیقه بخرم و بسازم و تهیه کنم برای همراهیم دست و پا گیرن. هعی دنیا. هعی دنیا.





۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۶ ، ۰۰:۲۳
مریم صاد

به نام خدا


تو خود نمره ی بیستی

دختر بیست ماهه ی من






۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۶ ، ۱۷:۲۱
مریم صاد

به نام خدا

از پارک اومده بودیم و اونها خوابشون رو کرده بودن و من نه.

اذان مغرب رو می شنیدم اما جون نداشتم از جام بلند بشم. یواش یواش یواش از حالت عمودی به حالت افقی روی مبل ولو شدم و خوابم برد. بین خواب و بیداری سردم شد. پتو خواستم. و نصفه و نیمه گرم شدم. 

پتوی کوچولوش رو از روی تختش آورده بود و روم انداخته بود.




البته به فاصله کمی دوباره سردم شد.

پتو رو برد انداخت روی "سارا" که پسره ولی اینطوری صداش می کنه.

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۶ ، ۰۰:۲۰
مریم صاد

به نام خدا

به نظر من که اگر کسی دو تا و یا بیشتر، دختر پشت سر هم داشته باشه، خوشبخت ترینه.

وقتی که فهمیدم این مسافر کوچولو که آذر ماه منتظرشه، یه دختر خانم کوچولوی دلبره، دلم کلی ضعف رفت.

و واقعا بهش آفرین می گم بخاطر روحیه عالیش و جنگجوییش. برای مبارزه با سختی ها و انرژی های منفی.

انشاالله که خدا بهترین زایمان رو هم براش در ازای سختی های قبل، در نظر گرفته و این نازنین رو به عالی ترین شکل ممکن تو آغوشش قرار می ده.


دوستت دارم جان جانان

الهی که شاد ببینمت همیشه


۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۶ ، ۰۱:۰۲
مریم صاد

به نام خدا

از روزی که با همسر رفتیم حسن آباد و اون نخه رو پیدا کردم و یه نخ دیگه خریدم برای پتو، دو بار دیگه تنهایی پاشدم رفتم و بار اول با ترس و لرزش و بار دوم با خیال راحت و کلی انرژی.

خیلی مهمه که مادرهایی مثل من که فعال بودن، بتونن به روزگار قبل برگردن تا شاد و سرزنده به زندگی مشترک و مادری کردنهاشون برسن.

خیلی باید برنامه ریزی کنم و از خواب بزنم و فشرده و بدو همه کارهام رو انجام بدم، ولی به حس خوب بعدش می ارزه.




ممنون ممنون و ممنون از همسر

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۶ ، ۲۲:۲۲
مریم صاد

به نام خدا

تمام صورت عروسکش که "سارا" صداش میزنه ولی پسره، رو با مداد قهوه ای نقاشی کرده و به من نشون داده و قبل از اینکه هر ری اکشنی نشون بدم سرش رو تکون میده و میگه :

آخ آخ آخ آخ... نگاشیییی



بخندم یا نخندم؟!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۶ ، ۲۲:۱۸
مریم صاد

به نام خدا

خیلی خوشم میاد ازین وضع. که تا دیروقت دیر وقت، مثلا 4 صبح بکوب دارم کار می کنم. بعد ازون طرف هم با هول و ولای اینکه کارهام می مونه صبح زود یعنی مثلا 9 از خواب می پرم و عصر هم نمی خوابم و باز یه عالمه کار دارم.

من عاشق کار داشتنم. 

ازینکه الان فقط سه شنبه هام آزادم خوشم میاد. و این روز رو گذاشتم برای انجام کارهای عقب مونده ی روزهای دیگه.

***

به معلم خیاطیم گفتم برای این هفته چی کار کنم؟ گفت فقط استراحت کن رااااحت بشین سر جات. هفته دیگه نیام ببینم برام لباس مجلسی دوختی! :))

خیلی حال کردم. 




اون بنده خدا میگه این حال یعنی خود پسندی. :(

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۶ ، ۰۲:۳۷
مریم صاد

به نام خدا

بعضی وقتها همینطوری بدون مقدمه به کسایی که دوستشون دارین بگین که دوستشون دارین.

امروز تو گروه تلگرام بچه های کاردانی برای تک تک بچه ها بوس فرستادم و گفتم چقدر برام عزیزن. (تو تمام لحظات خوبم کنارم بودن. اونم نه راحت و آسون. به سختی خودشون رو بهم رسوندن و کنارم بودن.)

خیلی لذت بخش بود. 




پی نوشت:

به سیمین و کشکی و ساجده هم که دوستان چندین ساله هستیم الان نمی گم چقدر دوستشون دارم. بعدا می گم سورپرایز شن :)))))



۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۶ ، ۰۲:۵۵
مریم صاد

به نام خدا

سلام و عید بزرگگگگگگگگتون میارک










بعد از بیان اون حرفها و ناراحت شدنش، پیش خودم گفتم؛ اگر به اندازه کافی فرصت بروز داشت؛ اگر به اندازه کافی نیازهای منطقیش برای مورد توجه و احترام بودن ارضا شده بود؛ و اگر همه چیز سر جاش بود، آیا این حرفها به زبان می اومد؟ یا اصلا چنین مسائلی وجود داشت؟

به نظر من که اینها دست و پا زدن برای جلب آنچه که نیاز داره هست. آنچه که به زبان هم میاره ولی مورد توجه قرار نمی گیره باز... 

دلم می سوزه براش.

خیلی...

چقدر برای چهارتا دونه حرف، استدلال چیدم. 


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۶ ، ۰۲:۴۴
مریم صاد

به نام خدا

خبر خوب اینکه رفتم حسن آباد و تو مغازه دوازدهم بلاخره نخم رو پیدا کردم. 

و یه خرخنگولی جالب اینکه نخ حراجی خریدم 6 رنگ. انداختم تو کیسه همینطوری داشته باشمش فعلا.

بعد رفتم نخ اسپرت موهر دار برا پتو با دستگاه موتیف با کلی گریه و زاری بسکه رنگهاش قشنگ بود... اتتخاب کردم و خریدم و تمام.

اومدیم خونه رنگهام رو چیدم روی میز... :/ ترکیب رنگ 6 رنگ اول عین این نخه واسه پتومه. اه خرخنگول...


به خودم گفتم تندی اینو بباف بعد برو دوباره نخ دیگه بخر مخالف این رنگه. بلکه دلم شاد شه. خرخنگول:/ شادم نمیشه به این راحتیا...


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۶ ، ۱۵:۵۱
مریم صاد
به نام خدا
همسر اعتقاد داره، اون با من حرف نزده.
خودم اعتقاد دارم، من باهاش حرف نزدم.
خودش همه جا پر می کنه، من باهاش حرف نزدم.
در اینکه ما با هم حرف نزدیم هیچ شکی نیست؛ و دیگه فرقی نمی کنه کی با کی حرف نزده، وقتی این رابطه تا این اندازه مسموم و خراب شده.



والا من که ترجیحم به اینه.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۶ ، ۱۰:۵۳
مریم صاد

به نام خدا

1- این تبلیغ انتشارات پرتقال وقتی می خواد بگه پرتقال بخون قبلش چی می گه؟ من می شنوم:

"اهدنا الصراط پرتقال"

همسر می گه: "انتشارات پرتقال" ولی آواش نمی خونه.



2- این تبلیغ دورتو هست که دوتا خواهرا شام دعوت می کنن همدیگرو. بچه هه می گه می خوای بگم شام چی خوردین؟

آقا این تبلیغ نمونه بارز این حرفه که می گن:

"خودتو عمل کنی؛ ولی سر بچه ت لو می ری چی بودی."



3- همه رو ولش:

گل گل گل، گل از همه رنگ سرتو با چی می شوری با شامپو گلرنگ

رو بچسب که الآن یاس هرجا گل ببینه می خونه.


4- تبلیغات موزیکال زمان ما خیلی بهتر بود. کلی شعر یاد می گرفتیم که هنوز یادمونه. و چه خوبه با همسر هم عصر بودیم. هی می گیم اینو یادته؟ اونو یادته؟ و شعرهاش رو می خونیم و یاس سادات هم کیف می کنه.

تو همون موقعی ها هم کلی عبارات بود که وقتی بزرگ شدم تازه فهمیدم یعنی چی. مثلاً کرمهای ساویز. "A به اضافه  (A+E)" رو می شنیدم "آب اضافه ای" و توجیحم این بود که احتمالاً خیلی مرطوب کننده ست. خیلی هست الآن این یادم اومد.




۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۶ ، ۱۷:۰۸
مریم صاد

به نام خدا

وقتی نخ رو انتخاب می کردم، فکر می کردم با دوتا کلاف یه شال گردن و کلاه سایز یاس سادات در بیاد و اضافه هم بیاد.

یک مدل سخت از کتاب بافتنی عمه جانم پیدا کردم و تمرین کردم و به نتیجه رسیدم و شروع کردم. با شال. و اشتباه درست در همینجا بود.

شال تمام شد و کلاه رو شروع کردم و ... در زمانی که باید دونه کم می کردم و همش 7-8 رج شایدم کمتر مونده بود... نخ تموم شد.

بعد از دو روز رفتم دنبال نخ. ردیف مارک مورد نظرم رو پیدا کردم و رنگ مورد نظرم رو گفتم که بیاره و ... گشت و گشت و گشت و نبود... 

:(

توی یک هفته تموم شد. مغازه های اطراف هم هیچ کدوم نداشتن و خرید بازار هم نمی رفتن که سفارش بدم. و حالا باید تا حسن آباد برم. نمیشه کف کله رو رنگ دیگه زد که! 

هعی. 




                                                      اگه شالگردن رو آخر شروع کرده بودم هزار کار می شد کرد. 

                                                                                             کلاه موند بین زمین و آسمون.


۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۶ ، ۲۲:۱۹
مریم صاد

به نام خدا

امروز که رفتم باشگاه، یه خانمی توجهم رو جلب کرد. بعد دیدم مربی نیومده و ایشون جای مربی مون هستن. تیپش شبیه مربی مون که خیلی حرفه ای هست نبود، و قامت کوتاه ولی هیکل آه.

ازونجایی که مردم عقلشون به چشمشونه، خیلی تحویلش نگرفتیم. دو ردیف اول مقابلش خالی بود. جایی که برای مربی خودمون، غلغله است.

شروع کرد و توضیح داد و یواش یواش یواش کلاس رو دست گرفت و همینطوری که حرکات رو انجام می دادیم دو ردیف جلو پر شد و کلاس گرم و فعال شد.

مربی خودمون حرکاتش تند تر و سریعتر و متنوع تر بود. برای این ساده تر بود ولی حسابی در موردشون توضیح می داد و حرکات همه رو زیر نظر می گرفت و اصلاح می کرد.

از لحظه ای که دیده بودمش مطمئن بودم همکلاسی بودیم. ولی بیشترین تصورم هنرستان بود. تا لحظه آخر کلاس همش داشتم بین اونهمه بچه تو اینهمه سال تحصیل دنبال اسم و رسم بچه ها می گشتم. ولی یادم نیومد. 

کلاس تموم شد و رفتم پیشش. به سوالات بچه ها جواب داد و نوبت من شد. گفت شما برای من آشنایید. منم گفتم برای منم. ما همکلاسی بودیم ولی کی؟ از دبیرستان شروع کردیم و رفتیم عقب و رسیدیم به کلاس سوم دبستان.

فکر کنین!

خیلی حس خوبی بود. اینکه بین اینهمه آدم که دور و برم هستن و حافظه ماهی قرمز دارن، یکی عین خودم پیدا کردم، خیلی خوب بود.

حسم این بود که چقدر براش خوشحالم به خاطر محبوبیت و موفقیتش. عمیقاُ. چون تعریف کلاسش رو از چند نفری شنیده بودم و ساعتش با ساعت زندگیم همخونی نداشت که پیشش نرفتم.

خلاصه اینطور. 



هنوز حس خوبش باهامه



پی نوشت:

کلاس سوم یعنی: 

                     مهسا بوربور. سوده کاظمی. زهرا سیدآبادی. زهرا زندی. کیاشمشکی.  سکینه. مداد نوکی زرد اطلس با صدای کوک ساعت. دستهای عجیب زهرا. جشن عبادت. جدول ضرب. به صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشا. اون کلوچه برنجی های خوشـــــمزه دست ساز مامان سوده(پلو و شکر و گردوی میکس شده و گوله شده)خانم محمد زال و اووووووه یه عالمه خاطره خوب.


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۶ ، ۱۴:۳۳
مریم صاد
به نام خدا
برای من که عاشق هیجان و تحرک هستم، پیلاتس خیلی لوس و ننر بود. هر وقت باشگاه رفته بودم، ایروبیک بود و همش بپر و بالا پریدن. ولی چون از دوئیدن متنفرم،گفتم امتحانش کنم.
یک ترم که رفتم و تو همون تعداد جلسات کمی که موفق به حضور در کلاس شدم، بدنم مقاوم شد و به وضوح می دیدم که تو پیاده روی های با یاس سادات، کم نمیارم و سربالایی جونم رو در نمیاره و مچ درد ندارم، حتی وقتی بافتنی  می بافم. 
خلاصه همه اینها عشق و علاقه م رو به این رشته زیاد کرد و به شدت به تمام آدمهایی که می شناسم توصیه اش می کنم. برای تمام دردها و تمام ضعفها. 



پی نوشت:
خدایا یه راهی پیش پام بگذار همسرو ببرم باشگاه. سیب بچینم تا اونجا؟


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۶ ، ۱۴:۱۵
مریم صاد

به نام خدا

من که نه سر پیازم نه ته پیاز و اصلا فوتبالی نیستم، کلی تپش قلب داشتم سر قرعه کشی.

ولی وجدانا انقدر که انرژی منفی فرستادن گروه 2 نیفتیم، افتادیم.




۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۶ ، ۱۹:۵۱
مریم صاد

به نام خدا


شاید باورش براتون سخت باشه. اما یه وقتهایی هم هست که بشینی مقابل یکدانه دخترت. توی چشمهاش نگاه کنی و به اون که یک بند داره حرف می زنه بگی:

میشه بسه؟!



بعضی وقتها در حد آمپر چسبوندنم.

هووووففففف

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۶ ، ۰۱:۴۴
مریم صاد

به نام خدا

آقاهه به تیکه گفت:

الآن دو ساله که می خوای این کارو انجام بدی!

که با اینکه حرفش راست بود ولی زهر و زخم بدی داشت، به این فکر افتادم که ای کاش هر مرحله رو تو سررسید علامت می زدم. شاید می شد باهاش یه کاری انجام داد. حتی شده کار ذوقی.




"انبار باروت" رو این جور مواقع بیشتر متوجه می شم.

خدای مهربونم!

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۶ ، ۰۲:۲۲
مریم صاد