آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

به نام خدا

این فیلترینگ یه حُسن برای من داشت. (البته الان که سرعت اینترنت نرمال شد نه چند روز پیش) به لطف نصب اجباری فیلترشکن بعد از شونصدوپنجاه سال رفتم در Facebook م رو باز کردم دیدم نه واقعا یه سری داخلش فعال هستن هنوز. و خب چیزهای دیگه.

ولی چون نسخه گوشی بود خیلی باهاش حال نکردم. هیچ جا هم نشد که بگردم و دیگه اومدم بیرون. مهم باز شدنش بود که باز شد. 





۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۶ ، ۱۰:۵۱
مریم صاد
به نام خدا
یه اتفاق خنده دار دردسر ساز پیش اومده.
دیروز من و یاس جایی بودیم که شب دورهمی ندیدیم. صبح اومدم خونه دیدم همسر که دیروز شیفت بوده، گلوله آتیشه. ماجرا رو برام تعریف کرد و من اول عصبانی شدم به خاطر همون حقوق و مزایای قطع شده و کلی معوقه و تحت فشار قرار گرفتن اقتصادی شدید و ... ولی بعد خنده م گرفت. بعدشم رفتم باشگاه و قضیه برای من تموم شده بود. برای همسر نه. اصلاً حرف نمی زد دیگه. تازه همسر من با مدرک دکتری و 13 سال سابقه چنین حقوقی نمی گیره که اون با 9 سال می گفت می گیره و اینطوری شر به پا کرده بود. 
هیچی عصر داشتم سرچ می کردم ببینم این چی بوده که حال همسر رو اینقدر گرفته، دیدم اوه اوه. اوضاع خیلی خرابه. خودش که به "اشتباه کردم" افتاده و بچه های دیگه که اوضاعشون بدتر از همسره، حسابی از خجالتش در اومدن.
آن مرد ِدانا، به حساب خودش داره ارج و قرب آتش نشانها رو اینطوری بالا می بره. ماجرای زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد. ندانسته و فکر نکرده حرف زدن. 





۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۶ ، ۱۹:۴۷
مریم صاد

به نام خدا

خدایا شکرت به خاطر برف و بارون امروز. لطفا ادامه پلیز. 




الهی رحمی


۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۶ ، ۱۳:۲۶
مریم صاد

به نام خدا

به شدت غرق در توپچنارم. مخصوصاً که یک صفحه آخر پاره شده بود و نمی دونم با چه عبارتی کتاب تموم شد.

به جرئت می تونم بگم یکی از بهترین کتابهایی بود که خوندم.

روایتی زنانه، مثل "حکایت گلهای رازیان"، با این تفاوت که حکایت گلهای رازیان بر خلاف نثر و شیوه نگارش عالیش سرشار بود از رذالت و کثیفی و تهوع، و این کتاب مملو از درد و عشق و مهربانی و محبت و غم و سوز و گداز و مرگ...

هووووف. کاملاً جگرم درگیرودار کتاب بود و با تمام عُشاق کتاب گریستم و با تمام شخصیتها با اون اسمهای قشنگشون، همدل بودم. تو دردهاشون. تو شادیاشون.

فقط گاهی توصیفات زیاد در یک سطر، اذیتم می کرد و نمی فهمیدم اصل ماجرا کجاش هست و مجبور می شدم چندین بار بخونمش.






هوووفففف

بخونینش کیف می کنین. درد داره ها، ولی قشنگه. خیلی.



پی نوشت:
  1. صفحه آخرو از کجا گیر بیارم؟ کتاب فروشی در اطراف نداریم.
  2. دلم نمیاد روش کتاب دیگه ای بخونم فعلاً.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۶ ، ۱۴:۴۰
مریم صاد

به نام خدا

امروز خانمهای باشگاه خیلی از قطع تلگرام راضی بودن.

یا خودشون خیلی غرق تلگرام می شدن و حالا در نبودش کارهای سرگرم کننده و خوب پیدا کرده بودن. یا بچه هاشون یه سره تو تلگرام و شبکه های مجازی بودن و حالا به قول خودشون فرصت می کردن بچه هاشون رو ببینن.

خلاصه که ملت خیلی راضی بودن. دستشون درد نکنه. 





۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۶ ، ۱۸:۱۴
مریم صاد
به نام خدا
نشسته بودم اخبار ساعت 14:00 رو می دیدم، از اول تا آخرش قاه قاه می خندیدم.
اونی که یه روز مادرش برای جلب مطالبات ِبه قول خودش "به حق" دستور داده بود بریزید تو خیابون، امروز میگه آقا "راهش این نیست که بریزید تو خیابون".
اونی که یه روز دم از توجه به آمریکا و جلب نظر آمریکا می زد، الآن گفت آمریکا که دلسوز ما نیست، آمریکا همونیه که هواپیمای مسافربریمون رو زد.
اونی که پشت و پناه اون نِگرِشه، می گه باید با نیروی انتظامی و نیروهای حفاظتی همراهی کنن مردم، همونهایی که هشت سال پیش به قول اونها، جانی و آدم کش بودن.
و ...

من عوض نشدم. من همون دیدگاه همیشه رو دارم. من جونم رو برای ایران می دم و برای پیشرفت ایران، شادی ایران، شادی هموطنام  دلم می تپه. منم با اونها شریکم و با گرون شدن تخم مرغ و لبنیات، زندگیم تکون می خوره، مثل اونها، تازه بخوام براتون بگم که آتش نشانها چه خدماتی داشتن و از وقتی شهردار عوض شده، دیگه اون خدمات رو ندارن، می بینین که تازه رگ گردنی ترم.
اما مثل قبل چشمم و گوشم و قلبم به حرف کسی هست که برام ثابت شده دلسوزه و اگر نبود معلوم نبود چه می شد. نه تو خیابون می ریزم نه تا الآن (تازه به بهانه دیگه نه اعتراض به این چیزها)، حرفی زدم.

اگر وقت داشتم و بچه دار نبودم، می نشستم از این تضادها با فاصله 8 سال، یک روزنامه دیواری کاملاً مستند و بسیار بزرگ درست می کردم خواندنی - خندیدنی - زار زدنی...





پی نوشت:
فقط ره برم. فقط.
هر چه او بفرماید.
3>

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۶ ، ۱۴:۴۸
مریم صاد

به نام خدا

آقا اون دستگاه دیجیتالی گرون قیمته بود براتون تعریف کردم، ...

 واقعا خراب شد. 😕





۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۶ ، ۲۳:۳۴
مریم صاد

به نام خدا


بی حوصله 

بی حوصله

بی حوصله




۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۶ ، ۲۲:۴۶
مریم صاد

به نام خدا

حسین و حسن و محسن و حمید و محمد و به به رو می گه خسین و خسن و مخسن و خمید و مخمد و بخ بخ.

همسر به شدت برای آموزش بیان صحیح کلمات باهام مبارزه می کنه. دیدگاهش اینه که بلاخره یاد می گیره، لازم نیست به این زودی از دنیای کوچولویی در بیاد. به اندازه کافی خودش شتاب داره. دیگه لباسشم داره خودش می پوشه. 



الان بهش گفتم بگو حسین گفت حسین. هول کردم. تند و تند ازش همه عبارات بالا رو پرسیدم و همه رو با ح گفت. خدای من هفته پیش همه اش خ بود. چی شد یوهو... دوباره پرسیدم. 

خسین 

خسن

مخسن

خمید

بخ بخ

هوووووففففف  درست شد.



پی نوشت:

جوری ترسیدم که انگار یه دستگاه بزرگ دیجیتالی گرون قیمت رو خراب کردم. 

:))

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۶ ، ۲۳:۰۰
مریم صاد

به نام خدا

الان یادم اومد که پارسال که هر روز یه ماجرا و یک مرحوم داشتیم تا خود سال تحویل، شده بود هزارو سیصد و نود و مرگ به جای نود و پنج. 

بازیگرها و هنرمندان. پلاسکو. معدنی ها و ...

امسال دیگه چیه؟

پارسال خدا رو قسم دادیم تا سال زودتر تموم بشه بره پی کارش بلایا. ولی بدتر شده امسال.



خدایا رحمی...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۶ ، ۰۳:۳۴
مریم صاد

به نام خدا


سگ همسایه مدام پارس می کنه!




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۶ ، ۰۳:۲۸
مریم صاد

به نام خدا

آقا ما در جلسه ایمنی خانوادگی به این نتیجه رسیدیم از خونه مون بیرون نریم. یا خونه محکمه و رو سرمون آوار نمیشه. یا میشه دیگه. ولی از تو خیابون رفتن و با سنگ و شیشه و آوار برجهای بغلی و اطراف مواجه شدن، خیلی بهتره.

واقعا هیچ جای امنی در اطراف محل زندگیمون نمیشناسم. سر خیابون اون طرفی ستاد بحرانه، ولی در مسیرش در شرایط زلزله تمام ممنوعیتهای حرکت رو داره. کابل و برج برق، ساختمون بزرگ.

پناه میگیریم دیگه!

خدا فقط بهمون رحم کنه. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۶ ، ۰۲:۳۹
مریم صاد

به نام خدا

امروز کاخ نیاوران بودیم.

یک بار در سالهای دبستان هم رفته بودم و جز شکوه و جلال ندیده بودم.

ولی این بار دیگه هیچی به چشمم نمی اومد. خوشگل بود. خوشرنگ بود. ولی به نسبت آنچه امروز تو خونواده های متوسط به بالا می بینم چیز خاصی نبود.

تو بچه گی زمانی رفته بودم که تو خونه ها خبری از مبل و تابلو و فرشهای آنچنانی و تخت و کاغذ رنگی و دستشویی فرنگی و پرده های مجلل و لوسترهای دو آنچانی نبود. 

ما بودیم و تلویزیون دو شبکه ای سیاه و سفید و پشتی و فرشهای لاکی و پرده پارچه ای و رختخواب پشمی پنبه ای و لوسترهای کنفی تک لامپه. خب معلوم بود کف کنم...

وقتی از نیاوران پایین می اومدیم، لوکس فروشی ها رو نگاه می کردم و فکر می کردم فرح اگر الان می اومد و می دید که قصرش در برابر اینهمه زرق و برق چه وضعیتی داره شاید دغ می کرد. تازه ماشین روکش طلا هم دیدیم.




یک عمر خوردی! چی داری ببری؟

تازه خورده ها رو هم باید پس بدی!!!


پی نوشت:

وجدانا بخش اندرونی و اتاق بچه ها هنوز عالی بود.

بعد پارچه های دیوار رو چطوری تمیز می کردن؟ وای چه رنگهایی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۶ ، ۲۳:۵۶
مریم صاد
به نام خدا
خب. به حمدالله بعد از تقریباً یک ماه، در سال نوی میلادی و میلاد حضرت مسیح علیه السلام، کار پتوی خوشگلم به اتمام رسید. به همراه دوتا کوسن که از کنار کارم در اومد. فقط مونده پر بشه. 

کلاس خیاطی رو به خاطر سختی معلم، فعلاً کنار گذاشتم و می خوام با همین سرای محله شروع کنم ببینم خدا برام چی می خواد. فعلاً منتظرم که ظرفیت تکمیل بشه بهم خبر بدن برم سر کلاس.

بعد از پتو تنم درد می کنه برای کتاب. همسر میگه تو ایستگاه کلی رمان هست، بهش گفتم هفت هشتا بیار بلاخره یکیش هست که دوست داشته باشمش. ولی کتابهای خودم تموم شده. فعلاً هم شرایط خرید کتاب رو ندارم. شنیدم گرون تر هم شده به خاطر گرونی کاغذ.

دیگه، یکمی هم دارم گلدوزی رو پیش می رم. در تصمیمات بعدی شماره دوزی هم هست. همه اینها در حد رفع حاجت نه استاد شدن. و تست کردن. 

کلاً اینجوریم. دوست دارم همه اینها رو یک بار هم که شده تجربه کنم و وقتی لازم داشتم بتونم ازشون استفاده کنم. 
چه کارها که نکردم تو جهازم با همین خلق و خو. و کلاً در زندگانی. 



۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۶ ، ۰۰:۲۱
مریم صاد

به نام خدا

جهان آرای امشب 2 دی ماه شبکه افق تهوع آور بود.

مضحک بود.

چی بگم دیگه...



مسئولی که ساعت 10 می خوابد...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۶ ، ۲۳:۳۸
مریم صاد

به نام خدا



و زمستان رسید





۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۶ ، ۱۰:۵۷
مریم صاد

به نام خدا

همسر که شیفته، ولی ما سعی کردیم به بهترین شکل ممکن، کمی و کیفی، خونه مامان دور هم جمع بشیم و کلی خوش بگذرونیم.

شما هم خوش باشید و انشاالله این همون زلزله بزرگ تهران بوده که اومده و رفته.





۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۶ ، ۲۱:۵۰
مریم صاد

به نام خدا

مثلا حال جسمی همسر خوب نیست. امروز که مجبور شد رفت بیرون و اومد بدتر شد. شب چلۀ خونه مامانش امشب بود و اونجا که بودیم باز بد بود. اومدیم خونه و همزمان با زلزله بدترتر و با چندتا قرص و ماساژ سعی کرد بهتر بشه.

منم همینطور نگران ترافیک خیابونها برای وقتی که مجبور شدیم بریم اورژانس. 

پناه بر خدا کلا


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۶ ، ۰۱:۵۱
مریم صاد

به نام خدا

داشتم پتو می بافتم و اصلا متوجه نشدم. هرچی هم نرجس اصرار کرد که پاشو وسیله جمع کن قبول نکردم. لوستر هم نلرزید طبقه همکف. ولی شبکه خبر که زدیم جدی شدم. یه چندتا وسیله واجب به تجربه کرمانشاه برداشتم و لباس مناسب پوشیدیم و بعد دوباره همسر رفت سر مقاله و منم سر بافتنی. یاس سادات هم مشغول بازی.

واقعیتش اینه که باید همیشه اینطوری زندگی کنیم. همیشه آماده رسیدن آن زمان قطعی باشیم و زندگی عادیمون رو هم انجام بدیم.

ولی. داشتم به برداشتنی هام نگاه می کردم. چند دست لباس برای یاس. مقدار کمی پول که در خانه بود. یک بسته بیسکوئیت. و تمام تمام تمام آنچه اونهمه سعی کردم با دقت و سلیقه بخرم و بسازم و تهیه کنم برای همراهیم دست و پا گیرن. هعی دنیا. هعی دنیا.





۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۶ ، ۰۰:۲۳
مریم صاد

به نام خدا


تو خود نمره ی بیستی

دختر بیست ماهه ی من






۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۶ ، ۱۷:۲۱
مریم صاد