به نام خدا
دائم با خودم مرور می کنم"حق است" "حق است" "حق است" "حق است" "حق است" "حق است" "حق است" "حق است" "حق است. صرفاً برای اینکه نگم "مرگ لعنتی"...
دلم گرفته. این چند وقته چندین خبر فوت دردناک شنیدم. چیزهایی که هر روز برای خودم مرورش می کنم و نزدیکیش رو به خودم با پوست و گوشت و استخون درک می کنم...
اوایل ماه رمضان، مادری که 18 روز بود پسرش به دنیا اومده بود و یک دختر دو ساله داشت، شب دستش درد می گیره می برنش بیمارستان، می ره تو کما و دو روز بعدش به رحمت خدا می ره. می گن شیر داشت انقدر که می شد یه بچه دیگه رو هم سیر کنه. خوشگل و جوون بود. و هیچ مشکل جسمی ای نداشت...
آخر ماه رمضان، عروسی دوستم که رفتم، یک دختری باهام هم میزی بود که انقدر زیبا بود، بلافاصله بعد از دیدنش فکر می کردم چه پسری مناسبش می تونه باشه تا ازدواج کنه. بعد فهمیدم دوست دوستم هست. و من رو به "مامان یاس سادات" می شناسه. تا آخر عروسی تو نخش بودم و از ملاحتش لذت می بردم. آخر عروسی به نامزدش زنگ زد که برای رفتن آماده هست.
تو ماشین وقت برگشت همسر از پسری تعریف می کرد که همسر دوست عروس بود و با اون هم میز بوده. فهمیدم همسر این دختر زیبا بوده. کلی از پسره برای من تعریف کرد. خیالم راحت شد که خوشبخته. مرداد ماه هم عروسیشون بود.
تلگرام دوستم رنگ سیاه به خودش گرفت. گفتم چی شده خدا بد نده. گفت اون دوستم یادته سر میزشون بودی؟ تو خواب سکته کرد. فوت کرد. یک ماه دیگه عروسیشون بود....
و امروز. کشکی نازنینم....
تمام نه ماه، با هر تکون نخوردنش فکر از دست دادن دختری که با وجودم رشد کرده بود، چنگ می انداخت به وجودم. و تند و سریع خودم رو می رسوندم به مطب تا صدای قلبش رو بشنوم... دکتر که روی شکمم دنبال قلبش می گشت و پیدا نمی کرد، تا یافتنش و شنیده شدن صدای قلبش شاید دو سه ثانیه هم طول نمی کشید، ولی می مردم و زنده می شدم...
من درکت می کنم کشکی. یک دونه یک ماهه اش رو که از دست دادم تا مدتها کارم گریه بود، الان کلی برای تو زار زدم. کلی غصه ات رو خوردم. حرفهای خوب هست، اما درد هم هست. می گم که دخترت پیش حضرت زهرا (سلام الله علیها) به امانت نگه داری می شه تا تو بری و در آغوش بگیریش. ضامنت می شه برای رسیدن به بهشت و ...
دردت زیاد هست. می دونم. فقط می تونم بگم خدا صبرت بده. خدا صبرت بده... و از این به بعد فقط خوشی ها تو زندگیت حضور داشته باشن.