آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end
به نام خدا
یاس سادات از هفت، هفت و نیم ماهگی شروع کرد به دیدن مفید تلویزیون. یعنی چیزهایی فهمید و شناخت. قبل تر عاشق رنگها بود، رنگها و فرمهای دستپخت و خندوانه رو دوست داشت، اما الآن محو حیات وحش می شه. دقیق می بینه. یا پیامهای بازرگانی ای که مربوط به بچه هاست، یا بچه ها داخلش حضور دارن. مثل تبلیغ پوشک بارلی و مای بیبی و مولفیکس. یا کیک بابانا. یا پنیر روزانه. انیمیشن هم دوست داره. و هیچ کدوم رو من نمی گذارم ببینه، خودش می بینه. خب ما داریم می بینیم اون هم هست و محو می شه. تلویزیون رو خاموش کنم اون وقتها؟ نه. می بینم اونم می بینه. برن این کارشناسها که می گن تلویزیون ضرر داره برای بچه های زیر دو سال. اصلاً انگار در این جامعه و روزگار زندگی نمی کنن.
همین. 




۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۵ ، ۲۰:۵۹
مریم صاد

به نام خدا

یه فامیلی داریم، ژاپن ازدواج کرده و همونجا زندگی می کنه. بماند چطوری ازدواج کرده...

چند وقت پیش داشتیم با باباش حرف می زدیم، می گفت فلانی میاد ایران و می ره منو بیچاره می کنه. گفتیم چطور؟ گفت انقدر که جریمه می شه. همسر پرسید اونجا که خیلی قانون و مقررات داره چرا پس این مدلی رانندگی می کنه. باباش شروع کرد از تعریف و تمجید ژاپن که ال است و بل است و همه چیز رو حساب است و سرعت رو چی کار می کنن و خلاف بری چی کار می کنن. 


تو دلم گفتم خب، پس همش باید چوب تر بالا سرشون باشه تا مثل آدم برونن. مثل اون ضرب المثل معروف. بعد اونجا می شه کشور خوب. همه چیز به زور. چیزی رو بدونی اشتباهه و برای نبودن یا راحت تر گرفتن قانون برای انجام ندادنش انجامش بدی چه معنی ای می ده؟ 




۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۵ ، ۱۴:۳۹
مریم صاد

به نام خدا


آقا آزادی حلب مبارک




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۵ ، ۱۴:۳۴
مریم صاد

به نام خدا

تب یاس سادات که پایین اومد، تمام تنش پر شد از دونه های قرمز. فکر کردم آبله مرغان هست. و یا به ماست چکیده ای که بهش داده بودم واکنش نشون داده. چشمهاش هم کلی پف کرده بود و خیلی نگران بودم.

طبق معمول همسر نبود. عصر با مامان و بابا بردیمش دکتر. یه دکتر خیلی خیلی خوب تو درمانگاه طرف قراردادمون نزدیک خونه. 

پریروزش که بردم، نگران شده بود. گفت تحت نظر داشته باشمش. این بار که بهش گفتم دونه های قرمز ریخت یه نفس راحت کشید و خوشحال شد. گفت خب خداروشکر "رزوئلا"ست. حله. پاشو برو هیچی نمی خواد. یه عالمه هم با یاس سادات بازی کرد و برام توضیحات داد. داروهای تقویتیش رو هم خواستم، اونم تو دفترچه نوشت، برخلاف اون دکتر ِ... 


هنوز دونها خوب نشده. تا فردا فرصت داره. وگرنه باز باید ببرمش دکتر ببینه. امروز به نظرم بیشتر هم شده بود. 





و فردا باز هم همسر نیست...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۵ ، ۱۴:۳۳
مریم صاد
به نام خدا
یک مسافرت اجباری-اختیاری (اجباری به خاطر پاییز و سرما و کار همسر، اختیاری به خاطر اینکه بابا دلمون پوسید تو این خونه) به یکی از شهرهای اطراف تهران داشتیم. هوا صبح سرد بود ولی مابقی روز تو ماشین از گرمای آفتاب سوختیم.
تجربه هم کردیم که سفر در پاییز محاسن زیادی داره. از جمله خلوتی و ارزانی. و بدیش هم زاویه آفتاب هست در کل روز. از هر طرف بری باز هم آفتاب داخل صورتت می تابه و آفتابگیر ماشین، فایده نداره.

از سفر که برگشتیم یاس سادات دو روز دمای بدنش بالا بود و چند باری هم تا نیم درجه تب کرد. تب برای من خیلی استرس زاست. مخصوصاً که همش همه بهت می گن مواظب باش به 39 نرسه. اگه 38 شد شی آف بگذار، از 37.3 بگذره تبه ها! هر 4 ساعت 15 قطره استامینوفن بده و یه عالمه عدد دیگه.
خلاصه امروز به حمدالله بهتر بود و اصلاً به تب نرسید. تو این دمای هوا، حلقه ای و شرت پاشه. بخاری خونه هم کمه و هوا معتدله. ولی کلاً نفهمیدیم چش بود. دکتر دو سه تا احتمال داد که هیچ کدومش اثبات نشد. عفونت ادراری و سرماخوردگی ویروسی و دندون. 

دلم مسافرت می خواد. سخته اینطوری. من فکر نمی کنم برای مسافرت بوده باشه، ولی همه اینطور می گن. چرا همیشه هوا معتدل بهاری نیست؟ چرا هوا آلوده ست؟ چرا ویروس و میکروب زیاد شده؟





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۵ ، ۱۹:۲۸
مریم صاد

به نام خدا

لحظه به لحظه، تصویر باز شدن یه گل رز خیلی بزرگ بنفش پررنگ مایل به مشکی رو می دیدم.

عین این کلیپهای تلویزیون.

عالی بود. عالی. غیرقابل وصف. غیرقابل قیاس با هیچ چیز دیگه ای. محشر. هوووووم.



بامداد 18 آذر

شهادت امام حسن عسگری علیه السلام...

و چه ماجراها دارم من با این آقای بزرگوار.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۵ ، ۰۲:۱۷
مریم صاد

به نام خدا

من و همسر خوراکی های جدید رو خیلی دوست داریم امتحان کنیم. امروز یه دو سه تاشون رو معرفی می کنم که خیلی کیف کردیم ازشون.

1- شکلات صبحانه دارک فرمند

2- ویفر شکلات تلخ سلامت

3- کروتون توپیس (نان تست رو خشک کنین بهش طعم بدین می شه اینها. فقط و فقط طعم سیر و کره)

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۵ ، ۲۰:۳۹
مریم صاد

به نام خدا

من خیلی از آلزایمر می ترسم. از آلزایمر هم نباشه، از فراموش کردن، می ترسم. شاید به خاطر اینه که خاطرات کپک زده نرجس از محل کارش رو هم یادمه و مرور می کنم تا باز یادم بمونه. و می پرسم تا اصلاح بشه و فراموشی روش زنگار نگیره. اَه.

بعد شاید یکی از دلایلی که همه چیز رو می نویسم همینه. که فراموش نکنم.

بعد چی می شه؟ بهترین سال زندگیم که دلم می خواد دائم به یاد بیارمش، طوفان می زنه و یخ می زنه و یه گوشه مخفی می شه و باز هزار زور و زحمت باید بکشمش بیرون.

الآن از پریدن عکسها و فیلمهایی که هر روز از یاس سادات می گیرم می ترسم. از فراموش کردن هر روز هر کار جدیدش. می نویسم. اینجا. تو یه برگه که مفقود شده و تمام آنچه برای اولین بار انجام داده بود. و حالا تصمیم گرفتم دوباره ریسک کنم و اینجا بنویسم تا گم نشه. مثل اون برگه خیلی خیلی مهم.........


***

بعد از "مرغ و هویج و جعفری". یه کم "برنج" رو به غذای یاس سادات اضافه کردم. بعد هم یه "سیب زمینی" کوچولو. بعد همه این مواد رو با "گوشت گوسفند" امتحان کردم که یاس سادات خیلی بیشتر از مرغ دوست داشت. شاید به خاطر بوی مرغ بود. نمی دونم. آخرین چیزی که به سوپش اضافه کردم "عدس" بود. و بعد دکتر رفتم.

دیروز سوپ جعفری که فاطمه، دختر برادرم خیلی خیلی دوست داره رو برای یاس پختم. "سیب زمینی + مرغ + جعفری" و یه کوچولو گشنیز. هر کاری کردم نخورد. با برنج پوره مخلوط کردم و نخورد و در نهایت فهمیدم، "هویج" چیزیه که باعث میشه یاس سادات سوپهاش رو خوب بخوره. به خاطر طعم شیرینی که می ده. مثل فرنی و هریر بادوم که شیرین هستن و خیلی دوست داره.

تو سایته نوشته بود "زردۀ تخم مرغ" رو داخل فرنی بزن... زدم و نخورد. از بوش بدش می اومد. یه کارهایی می کرد که می خواستم گیسهای خوشگلم رو بکنم.

بعد از نهار گفته بود بهش "ماست" بدم و اگر خوشش نیومد با پوره میوه مخلوط کنم. اگر دختر فامیل پدرش باشه، باید ماست دوست داشته باشه. می دونستم دوست داره. دو سه تا قاشق غذاخوری خورد. دیگه بهش ندادم سردیش نکنه. ماسته خیلی شیرین نبود ولی دوست داشت. عجیب.

عصری بهش شیر خشک دادم. یه ساعت بعدش پوره موز با شیر قاطی کردم و نخورد. یاد گرفتم که یه کوچولو درست کنم که اگر مجبور می شم بریزم دور اصراف نشه. لب نزد. با حالت بد می داد بیرون. شاید به خاطر گسی ای که موز داره. فکر نمی کردم بدش بیاد. بعد به فکر افتادم یه تیکه کوچولو موز بگذارم کنار دستش و الآن که برگشتم دیدم تقریباً از یک برش دایره ای، نصفش رو خورده.

فعلاً در حال آزمون و خطا هستم. تا چند روز پیش کارم لباس شستن بود، حالا کارم ظرف شستنه. خیلی ظرف کثیف می شه برای هر نعلبکی غذاش. ولی خوبه. قدر مامانم رو می دونم. وای که چقدر هنوز مونده تا بفهمم مامانم کی بوده برام...

وای خدا...



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۵ ، ۲۰:۲۴
مریم صاد
به نام خدا
اینهمه غر غر می کنم برای غذای بچم، رفتم تو سایت دانشنامه فرزند، و چندتا سایت معتبر دیگه، می بینم صدتا وعده باید بهش غذا بدم. من همش نهار و عصرونه و شام می دادم. البته منتظر بودم پیش این دکتر جدید هم ببرم ببینم چی می گه. که به کل از دکترها زده شدم. درست مثل بارداریم. حداقل اینهایی که من باهاشون طرف بودم... از خود متشکر. مغرور. عصبی. من ِمادر که اولین باره دارم این روزهای بچم رو تجربه می کنم یه عالمه سوال دارم. نه دکتر اولیه نه اینی که دیشب بردم نمی گذاشتن حرف بزنم. اصلاً تپش قلب می گیرم می رم دکتر میام. الآن ساعت 4 و نیم صبحه و تو مغزم دکتره رو لت و پار کردم. پرونده یاس سادات رو جلو چشمش ریز ریز کردم و بهش گفتم ویزیتم رو که خدا تومن بود پس بده. و پس گرفتم و محکم در مطب رو کوبیدم و اومدم بیرون و دارم تو هفت حوض با همسر و یاس سادات قدم می زنم و لباسهای خوشگل خوشگل می خرم و از خودم بابت کارهایی که کردم راضیم.
هعی...
ولی اینها همش خیال ساعت 4 صبحه. و من داخل مطب کلی مؤدب برخورد کردم و کلی از دکتر به خاطر بی احترامی هاش تشکر کردم و بابت کلاس درس دانشگاه، سال آخر پزشکی اطفال که برام اجرا کرد و انقدری مهم نبود ولی سوالهای من مهم بود. خیلی مهم بود. 
هعی...
بگذریم.
آره خلاصه. 

اعتقادی به خوندن سایت برای رفع مشکلاتم نداشتم، ولی دیگه مجبور شدم. تنها چیزی که دیشب بابت تشدید ریفلاکس یاس سادات فهمیدم این بود که همه چیز می تونم بهش بدم بخوره فقط کمی سفت.

الان داشتم غذا و دسرها و میان وعده هاش رو سرچ می کردم. دیدم اوووه چقدر باید بدم بخوره. وزن یاس سادات کاملاً نرماله. یعنی دقیقاً رو به رشد و خط مشکی کارت بهداشت. اما جثه ریزه میزه ای داره. نگران وزنش نیستم. ولی حالا یاد گرفتم چی کار کنم براش. شایدم یهو دیدین تپل شد. شایدم نه.

برام آرزوی موفقیت کنین. یه راه باید برای خوروندن غذای کمی سفت پیدا کنم. 

 



پی نوشت:
برای کثیف کردن لباسهامون راه حل پیدا کردم. 
یاس سادات رو می گذارم داخل حالت ثابت روروئک. میشه مثل صندلی غذا. با سفره یه بار مصرف کاغذی که پشتش کیسه داره هم براش ازین پیشبندهای آرایشگاه درست کردم، بلند که تا پایین روروئک میاد، و یا علی از تو مدد. جز صورتش هیچ جا دیگه کثیف نمی شه. هر دومون هم راضی تریم.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۵ ، ۰۴:۴۸
مریم صاد

به نام خدا

آقا ما یادمونه تو دولت قبلی، اگر چنین اتفاقایی می افتاد، واویلا بود. 

آی هوار، به ما توهین شده. عزت کشورمون زیر پا گذاشته شده. خفیف شدیم. فلان و بهمان. 

حالا نوش جان بفرماییم. 





حال و حوصله اخبار ندارم، 

واسه شیرم ضرر داره بسکه حرص می خورم. 

ولی الآن یهو از کنار تلویزیون رد شدم دیدم اینطوری شده...

مبارکا باشه.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۵ ، ۱۴:۱۱
مریم صاد

به نام خدا

به مناسبت ربیع الاول و پایان دوره عزاداری پدرهمسر، یه صفای شدیدی به خودمان دادیم و با هر تلفن منتظریم یکی برای یک عروسی هم که شده دعوتمان کند. اینهمه پول خرج کردیم بلکم یک تیر و چند نشان زده باشیم.





واقعاً بازار ازدواج کساد شده ها!

ما تو فامیلمون پسر نداریم ولی یه عالمه دختر دم بخت داریم که هیـــــــــــچ خبری نیست.

(همونهایی که والدینشون وقتی من مجرد بودم چپ و راست تیکه می انداختند"دیر شده ها!")



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۵ ، ۱۴:۰۶
مریم صاد

به نام خدا

برای رسیدن به وزن مطلوب، هر روز قاشقی غذا به ظرف غذاش اضافه شد، 

و من به روزی فکر می کردم که همین قاشق قاشق غذا باید از غذاش کم بشه که به تعادل وزنی برسه. 






شاید. شایدم نه!



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۵ ، ۱۴:۰۲
مریم صاد

به نام خدا

با هر بار غذا خوردن یاس سادات، تمام لباسهایش و تمام لباسهایم باید تعویض و شسته شود.

گاهاً داخل مایع سفید کننده هم برود.

واویلاییست ماجراهای غذا خوردن خانم.






پی نوشت: 

با دستی که به همراه قاشق قبلی غذا به دهانش فرو رفته، اول چشم می خاراند. بعد دماغ. 

بعد موهایش را دست می کشد، و سپس من را در آغوش می کشد. 

در نهایت هم با دستهایش به من می کوبد که صدایم کند: "مامان قاشق بعدی" 

و من هم از آن مامانها که اجازه بدهم او هر کاری دلش می خواهد بکند.



ولی وجداناً از لباس شستن خسته شدم. دستهام رفته. روسری ساتن به دستهام می چسبه. 

تازه نصف بیشترش رو می اندازم داخل ماشین سطلی.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۵ ، ۱۳:۲۳
مریم صاد
به نام خدا
کنجدها و خرده های نان، روی فرش در حال رژه هستند.
با جارو برقی به سراغ این دانه های در حال حرکت می روم و تک تکشان را با جاروبرقی جمع می کنم و پیش خودم فکر می کنم، الآن در اخبارشان چه پخش می شود و من چه خطاب می شوم؟
دلم می سوزد، اما نگران یاس سادات هستم که حمالهای این دانه ها، مورد عنایت قرارش بدهند. مثل گونه خودم که برآمده شده.
و همچنان می اندیشم که عجب ملکه سنگدلی دارند. هم تابستان کار می کشد هم سوز زمستان. الآن باید در رختخواب گرم و نرم، در حال استراحت باشند...







۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۵ ، ۱۳:۱۷
مریم صاد

به نام خدا

هفت ماهگی یاس سادات به لطف خدای بزرگ رسید.

خدایا برای لحظه لحظه اش سپاسگزارم.







بچه دوماهه همکار همسر نافرم مریضه. 

براش نذرکردم...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۹:۴۹
مریم صاد

به نام خدا

خب! یاس سادات از مسیر خوردن چیزهای لوس اما خوشمزه ای مثل فرنی و حریره بادوم به سلامت عبور کرد و از دیشب "سوپ" رو شروع کرد.

مرغ+هویج+جعفری+آب، مواد اولین غذای واقعیش بود. خیلی برام جالب بود میزان خوشمزگیش. قاشق اول طبق معمول قیافه اش رو چندش کرد ولی بعد خوب خورد. انقدر که مجبور شدم قطره "camy way" که عرق تصفیه شده زیره هست رو بهش بدم که یه وقت دل درد نگیره.

امروز به خوبی دیروز نبود. کلا یه روز خوبه یه روز بد. مثل خودم. خیلی اذیتش نمی کنم.

همین.



پی نوشت:

واقعا پختن حریره بادوم تو این 7 ماه سخت ترین کاری بوده که انجام دادم. ناخنهام رو هم مجبور شدم از ته ته بگیرم. 

حالا هم سوپ.


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۹:۴۵
مریم صاد
به نام خدا
کاش اون چیزی که الآن می دونیم رو، چند سال پیش می دونستیم...









نوشته شده بعد از خوندن آرشیو وبلاگهای خودم و دوستانم.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۵ ، ۰۲:۲۴
مریم صاد
به نام خدا
و من در رگ به رگ و رج به رج و خط به خط زنانگیم ذر زندگی، کلی عبارات و کلمات و حروف در حال عبور هستند و گاهی چنان در اونها غرق می شم، که حرفی که داشتم می زدم از یادم می ره. خیلی هاش نوشته میشه. خیلی هاش پست موقت تو ذهنم باقی می مونه.

***

خط اتوی آسینهای لباس کار همسر رو دقیق می کشم، و خوشحالم که تو فصلهای سرد، به لطف جلیقه های کار، لازم نیست مابقی لباس رو هم به همین دقت اتو بکشم.

***

بادامهای حریره بادام رو از داخل آبجوش در میارم و پوست می کنم و رنده می کنم و می پزم و یاس با اشتهای وصف ناشدنی می خوره و من جملات رو برای وصف این اتفاق کنار هم  چیدمان می کنم و وقت عمل، اینی که خوندید رو می نویسم.

و در تمام این دقایق، "رادیو اربعین" جاریست.


پی نوشت: 
دیروز بابا اینها رسیدن کربلا.
ان شاءالله تمام زائرین به سلامت برن و برگردن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۵ ، ۱۵:۱۰
مریم صاد
به نام خدا
سر جهاز دوختن، کلی خیاطیم خوب شد. در اصل درز دوختن و خلاقیت به کار بردن پارچه ها کنار هم و در آوردن چیزهای جدید و قشنگ. 
بعد برای سیسمونی یاس جز پرده و رختخواب دم دستی، و چندتا پیشبند که واقعاً خوشگل شدن، چیزی ندوخته بودم.
اما...
یاس سادات چون مو نداشت، بهش دامن نمی اومد. همش شلوار لی و کتان تنش می کردم و اسپرت می چرخوندمش. حالا که یه کمی موهاش در اومده و می شه گل سر به موهاش بزنم، رفتم خونه عروس خانم که مامانش خیاط هست و اونم پیش مامانش خیاطی یاد گرفته، برام یه سارافن برید آوردم دوختم خیلی عالی شد.
هر کی دید گفت چقدر تمیز! عروس جان هم به شوق اومده بود و می گفت بیا بریم تو کار دوخت و دوز. و این گونه بود که اولین لباسی که دوختم(البته از دوخت و دوزهای مدرسه صرف نظر کردم) خیلی خوب شد.
دیروز برای تولد عموش هم پوشید و خانواده زن عموش هم می گفتن چه عالی شده. یکی از جاری ها می گفت عین همین رو دیده "80 هزار تومن" و من همینطوری هی ذوق می کنم. با یه پارچه اضافه اومده از شلوار مردونه یا مانتوی نمی دونم کی. نیم متر هم نبود. دو تا دگمه خریدم که شد 500 تومن. خب آدم خوشش میاد دیگه!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۵ ، ۱۳:۳۸
مریم صاد

به نام خدا


نوایی نوایی نوایی نوایی، هـــمــه باوفـــاینـــــد تـو گــــل بــی وفــــــایی

غـمــــت در نهانــخانه دل نشـــیند، بنازی که لیلی به محــــــمل نشیند

به دنبال محمــــل سبکـــــتر قدم زن مبادا غـــباری به محــــــمل نشیند

مرنجان دلم را که این مرغ وحشی زبامی که برخاســت مشکل نشیند

بنازم به بزم مـــــحـبت که آنجـا، گـــــدایی به شاهـــــــی مقابل نشیند

بـه دنبال محــــمل چـــنان زار گریم، که از گریه ام ناقــــــه در گـل نشیند

خوشـــا کاروانی که شــب راه طـــی کـــرد دم صبــح اول به منزل نشیند




پی نوشت:

می دونستید شعر برای طبیب اصفهانی ((درگذشته ۱۱۶۸ یا ۱۱۷۱ هجری قمری) از شعرای سبک بازگشت .ایران.) هست؟ آشنا نبود برام. صرفا جالب بود دونستم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۵ ، ۱۲:۳۰
مریم صاد