امروز با شیطونی کردن های نی نی از خواب بیدار شدم.
به گفتۀ همه، وقتی می بینم صبح می تونم بخوابم، حتی اگر بیدار هم باشم از رختخواب بیرون نمیام.
انقدر ورجه وورجه کرد که خنده ام گرفته بود. انقدری که می گم، یعنی مثلاً 10-12 بار در چند دقیقه. بعد دیگه کاری به کارم نداشت تا صبحانه خوردم و دوباره شاااد شده بود و بپر بپر راه انداخته بود.
احساسم اینه که همش داره شادی می کنه. چون من خوبم. حالم خوبه. غذام خوبه. باباش نمی گذاره حال منفیم باقی بمونه و با وجود تنفرش از هوای سرد، تا حالا کلی گردش بردتم و تا بگم نمایشگاه استاد فلانی هست، روز افتتاحیه اونجائیم. خیلی باهام راه میاد. می فهمم که اصلاً اونجاها رو دوست نداره ولی به خاطر من میاد. باد و سرما رو دوست نداره اما به خاطر من پوستین می پوشه و میریم بیرون قدم می زنیم. خلاصه خیلی خیلی خیلی خدا رو شاکرم.
دو هفته تا تعیین جنسیت مونده. خیلی دلم می خواد زودتر بفهمم با چه عنوانی باید خطابش کنم. اسم پسر رو به تفاهم رسیدیم. دوتا اسم دختر تو ذهنمه که یکیش رو موافقت کرده، یکی رو تا حالا بهش نگفتم. شاید بپذیره شایدم نه.
الآن تو یه سایتی داشتم می چرخیدم، سوال بود برام که چرا بیشتر اوقات نی نی سمت راسته. تازگی ها راه پیدا کرده تا وسط هم میاد. ولی اصلاً سمت چپ نمی ره. می گفت پسرها اینطوری هستن. بعد یه عالمه علائم دیگه نوشته بود که نصفش رو داشتم که تو دختر ها بود، نصفش تو پسرها. بنابراین توجهی به هیچی نمی کنم و فقط منتظر می مونم.
مامانم می گه:
خلاصه این روزها، خیلی خیلی سریع تر از اون چیزی که فکرش رو می کردم دارن می گذرن.
پی نوشت:
الحمدلله به عدد خلائق عالم.