آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

به نام خدا

یه "ایلیا"ی فینگیلی داریم که دیگه منتظرشیم و قراره همین روزها بیاد به دنیا.

برای به سلامت و خیر و خوشی باز گذاشتن مامانش کلی دعا گو هستم.

هم بیمارستان، هم پزشک، هم ماما هم تقریبا زمان قمری و شمسی مون مشترکن. خیلی خیلی اتفاقی. خیلی خیلی باحال. 





۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۶ ، ۰۳:۰۱
مریم صاد
به نام خدا
بلاخره اون روز رسید و رفتم و خیلی دقت کردم به یاس درونم توجه کنم. یاس درونم بازم کتک خورد و من بازم غصه خوردم. و این پروسه ادامه داره. دلم می خواد یاس درونم رو یکمی وحشی بار بیارم که اگه یه کتک می خوره دوتا بزنه.
آما
وقتی به این ور قضیه نگاه می کنم، که چقدر خودم با خودم خوش گذروندم، بدون توجه به مکان و زمان و افراد، ازون بخشش از خودم راضیم. این والد خر هم هی می گه چرا حرف سعیده رو گوش دادی چرا حرف سعیده بدبخت فلک زده رو گوش دادی.
گذشت دیگه. تمام.
آمای دوم اینکه تمام نشد. 
ما با اینها قصه مون سر دراز داره. باز دوباره سه ماه دیگه باید قیافه شون رو ببینیم. ارزو می کنم در این شب اول رجبی اون شب یه مهمانی کاری مهم داشته باشیم تا روی ماهشون... رو نرم ببینم. آخه شما چی کاره من می شید سالی یه بار مجبور به دیدنتون باشم. اَه.





فکر کن، یکی برای دادن کیک به من، برام قیافه بیاد. فک کن... 
بابام جان من خودم قناااادم.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۶ ، ۰۲:۵۸
مریم صاد

به نام خدا

چهارشنبه سوری روز شیفت همسر نیست ولی ساعت 3 آماده باش هست و باید تو ایستگاه باشه. مثل تمام آتش نشانهای سه شیفت دیگه.






پی نوشت:

یه مبلغ خیلی خیلی مختصر دادن گفتن اینم معوقات و عیدیتون.

شاید یک دهم آنچه باید می دادن...


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۳۸
مریم صاد

به نام خدا

از کل مجلس ما، دوتا جمله اونم منفی ازت دریافت شد. حالا اینهمه سختی رو باید برات بکشم که چی بشه؟



من که ساعت 8 از خونه راه می افتم.


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۴۲
مریم صاد

به نام خدا

مامااااان

مامانییییی

مامانی جونییییی

اینها عناوین من هستند که از وقتی تو بغلم گذاشتنش، بهم اطلاق شد.

به دکترم گفتم "بلاخره منم مامان شدم". و چقدر خندید به این حرفم و تا مدتها که می رفتم پیشش به یاد داشت.

امشب از یاس سادات این هدیه رو دریافت کردم. امشب هر بار که صدام کرد "مامان" با تمام وجود هدیه بودنش رو لمس کردم. غنج زدم.

اصلا حواسم نبود که من هم تو این دسته وارد شدم. ساجده که بهم گفت "مامان مریم روزت مبارک" ازون لحظه اینطوری شدم. 

چقدر امشب حرف دارم. حال و حوصله ندارم.

عیدتون مبارک. روزهاتون مبارک مامان سیمین و مامان کشکی. 



پی نوشت:

خب. فاطمه خانم ما 2 ساله شد.

عمه بودن به اندازه زن عمو بودن و زن دایی بودن و مامان بودن شیرینه. اوایل اینطور نبود. الان خیلی همه چیز عوض شده. مخصوصا حس من. 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۲۶
مریم صاد

به نام خدا

خونه تکونی نزدیک یک هفته هست که تموم شده. اولین سال بود که انقدر تمیزکاری داشتم. تازه اونم من که تو خونه یه دستم دستماله یه دستم جاروبرقی.

تا عید و عید دیدنی های مرسوم خانواده همسرم، فکر کنم یه بار دیگه مجبورم خیلی کارهام رو تکرار کنم. بچه داریه دیگه!

خریدهام هم تقریبا تموم شده. کار خاصی ندارم. 

به خاطر مراسم عقد بدموقع و توقع حضور قطعی صاحب مجلس، برنامه سفرمون کنسل شد. یعنی انقدر عصبانیم... تو عید هم که همین چهار نفر هی باید بریم خونه هم دیگه.

و اینکه احتمالا باز تو ساختمون سه تایی تنها باشیم. 



چهارمین ساله که تعطیلات عید رو دوست ندارم...

سال تحویل برای سومین سال همسر نیست...

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۶ ، ۱۷:۳۳
مریم صاد

به نام خدا

تو سه سال گذشته، چهارتا پتو بافتم. اولین پتو رو برای یاس سادات بافتم و شروع مچ دردهام بود، چهارمین پتو هم تازگی تموم شد. سه تا شون مربوط به امسال هست. دوتا برای خودم و یک دانه برای دردانه حسن کبابی همسرم، خواهر زاده جانش. 

بسیار از این آخری راضیم. هم ساده بافته شد و اذیتم نکرد؛ (جز مبحث نخ تموم کردن، که گوشت تنم رو آب کرد، ولی خدا مهربان است و بهم رحم کرد و نخهارو تونستم پیدا کنم.) هم خیلی بزرگ و گرم هست و جون می ده واسه سفر.(چقدر دلتنگ سفرم...) به لطف پیلاتس، درد خاصی هم در مچ یا دستم ندارم.




انتهای این پست پتوها اضافه خواهند شد.



انقدر درگیر کارهام بودم فراموش کردم عکس رو بگذارم. اینم از پتوها:



اولی از سمت چپ، پتوی یاس سادات مادر هست که تقریبا 4 ماهه بافته شد. و در پی ش مچ درد شدید و عوارضش تا مدتها باهام بود.

پتوی وسط به همراه کوسنهاش، پرکار ترین پتویی بود که تجربه کردم. موتیفهای گلش دستگاه داشت ولی دردسر و مواد و هزینه اش تا این گلها پتو بشه خیلی خیلی زیاد بود و به جرئت می گم دیگه دنبالش نخواهم رفت.

ولی پتوی سمت راست، یک ماهه بافته شد. اونم فقط در اوقات فراغتم دستم بود. به لطف ورزش، دست درد نداشتم با وجودی که نخش ضخیم بود و سنگین شد. ولی خیلی راحت بود و در نهایت رضایت 100 درصدی ازش داشتم و دارم و بازم اگر بخوام پتو ببافم باز سراغ این تیپ نخ و این فرم بافت خواهم رفت. یکی از بزرگترین خوبیهاش متراژشه. تو این زمان کوتاه یه پتوی بزرررررگ دارم.


این هم هدیه من و همسر به شاهزاده خواهرش هست. پتوی بییییییی نهایت سخت. با اینکه با ماشین بافتنی بافته شد، ولی گریه من دو نفر همکار دیگه رو در آورد تا پتو شد. نخها ابریشمی بود و از روی چرخ وسط کار میریخت پایین. پیر شدیم تا تموم شد. دو روز رو پتو و مدلهای مختلفش تست زدیم. آخرش یک روزه این بافته شد و قلاب بافی هاش هم یکی دو ساعته تموم شد. ولی به هیچ وجه دیگه دنبال بافت پتو با ماشین هم نخواهم رفت.





۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۰۹:۴۸
مریم صاد

به نام خدا

دیروز روزه بودم، کل روز رو خوابیدم، شب یک قطره هم خوابم نبرد. فکر و خیال خونه تکونی امونم رو بریده بود. پاشدم هر کاری که می شد تو تاریکی و سکوت انجام داد رو انجام دادم. 

  • مرتب کردن کمد یاس سادات یه پروژه عظیم بود که حتما باید در غیبتش اتفاق می افتاد، که موفقیت آمیز انجام شد.
  • بقچه روسریهام هم که باز باید در نبود یاس سادات مرتب می شد، که شد. و کمد لباسها. آخر سر هم دو تا کشوی کمد یاس سادات به کل خالی شد، و خیلی مرتب و منظم. 
  • دو تا کشو هم زیر تختش هست که تا امروز بی استفاده بود. هیچ وقت هم سراغش نمی ره. یه سری از وسایلم رو اونجا چیدم و مرتب شد. 
  • پروژه بزرگم، دیوار و لوستر تمیز کردن و کمد دیواری هست. دیوار دست همسر رو می بوسه. که احتمالاً انشاءالله بی حرف پیش، فردا بره سراغش. 
  • آشپزخونه کارهای سرسری داره. به تازگی به کل شستمش، که البته اصلاً معلوم نیست و ظرف ادویه ها و وسایل کنار سماوری همگی انگار یک ساله دست نخوردن. حالا دوباره باید بشورم. و از همه افتضاح تر کمد بالای گازه. 
  • قابها رو که ساخته دست خودم بود، از هنر "گرافیک"، جمع کردم و حالا قراره دیوارها با "خط سفیر" آذین بندی بشن. برای تابلوی اهدایی استاد هم یه جای عالی پیدا کردم و همه قابهای آنتیک هم به کمد دیواری منتقل می شن.
  • ترمه خریدم و رومیزی های سنگین رنگین درست کردم که به فاز قابها میاد. که تقریباً آماده هستن. دلم پرده برای اتاق خواب می خواد، که الآن به قیمت مناسبش بیش از هر چیزی باید فکر کنم. یا به کل از فکرش بیام بیرون. ملافه شااااد هم برای رو تختی جدید خریدم و دوختم و حاضره.
  • وسایل شیرینی پزی امسال هم فراهمه و همش دارم ذوقشون رو می کنم و منتظر روزهای آخرم برای پختشون.
  • برای مهمونی های ایام عید هم برنامه غذاهام ریخته شده و باید ببینیم تا دقیقه نود چی پیش میاد.

طبق سنوات گذشته، که هر سال دارم تأکید می کنم، آرزوی زمان مجردیم این بود که یک هفته به عید هیچ کاری نداشته باشم و فقط به خوشگذرونی و احیانا خریدهای سبک، بپردازم. همسر خیلی تو تمیز کاری دقیق و فرزه. دوتایی که می ریم سر کار، در وحشتناک ترین شرایط، دو سه روز بیشتر طول نمی کشه و برای همین هر سال این خواسته من به وقوع پیوسته.

پارسال، 29 اسفند که روز زن بود عروسی دوستم دعوت بودیم و امسال 27 اسفند عقد دختر عموم و می خوام جز آرایشگاه و خوشگلاسیون که براش دارم می میرم؛ هیچ کار دیگه ای نداشته باشم.




ازون پستهایی بود که باید می نوشتم تا آروم بشم.



پی نوشت:

اول ترم اسفند، مربی گفت "آیا همه تون کلاس رو میاین؟ یا کلاستون رو کنسل کنم؟"

همگی گفتیم" اره میایم. چرا نیایم؟"

گویا ملت وقتی خونه تکونی دارن دیگه باشگاه نمی رن. 

من واقعاً معتاد شدم، اصلاً نرم، نمی شه. تنم هم درد کنه، وقتی از کلاس میام، انگار از فیزیوتراپی برگشتم.

الآن تعداد نفرات کلاس کم هست، ولی هر کی میاد، واقعاً عاشقه و تک تک حرکات رو با جون کندن هم شده انجام می ده. کمیت نداره، اما کیفیت چرا. خیلی داره.

 


من می خواستم از 10 ُم به بعد، شروع کنم.

ولی توان نشستن ندارم. چطوری ببینم همه کار می کنن من بنشینم.

هووووف.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۰۹:۳۸
مریم صاد

به نام خدا

چشم زدم.

از این همایشه یه کلاسور فکستنی گیر همسر اومد. 600 تا مدعو داشتن، 900 تا اومدن. اونها کیفها رو بردن، همسر که مقاله داشت سرش بی کلاه موند.

به خودم گفتم:

  "خوبت شد، می خواستی غر نزنی..." 






پی نوشت:

احتمالاً مسئولین در مسیر اصلاحات پیش رفتن. خواستن تنوعی بشه.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۰۹:۰۴
مریم صاد

به نام خدا

قوانین مورفی فقط اونجاییش که ور می داری می گی:

"فرشام که تمیزه خداروشکر، پارسال شستم. دستمال هم نمی خواد."

بعد حاج خانم لیوان آب هویجشون رو از این طرف ول می دن روی فرش که قششششششنگ رنگ بگیره.

از اون طرفم پوست گوجه فرنگی می مونه تو حلقشون و باعث میشه کل شام رو که با بیچارگی بهش خوروندم، با فواصل منظم روی فرش و موکتهای دسته گلم، گل کاری کنن.....






۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۶ ، ۰۵:۵۲
مریم صاد

به نام خدا

نمی دونم آیا شما خاطره ای از "کارخانه آزمایش" دارید یا نه. 

سالهاست که این کارخونه از خط تولید خارج شده. کارخونه به اون بزرگی. نصفش افتاد تو اتوبان و حذف شده، مابقی سوله هاش برای مصارف مختلف استفاده می شه. یه سریش انبار شرکتهای نوشیدنی شدن و یه سری کارگاه مبل سازی.

10 دقیقه به اذان صبح زنگ می خوره و تا ساعت 9 در حال خاموش کردن و لکه گیری بخش مبل سازیش بودن. ساعت 10 اومد خونه و خوش خبری، با این خبر بیدارم کرد. منم هنگ.

گفتم بیچاره صاحبش. چقدر بدبیاری. گفت بیچاره ما، کلی سوله ریخت پایین. 5 ساعت دود خوردیم. عمرمون به دنیا بود. 

هیچی دیگه آتش نشانی جزو مشاغل سخت شناخته نشد و اونام وقت اذان ظهر یادشون افتاد نماز صبح نخوندن. 

حقوق و پاداش و بن و معوقات هم کشک. الانم دو ساعتی هست تو اینهمه شلوغی و سرو صدای یاس سادات خوابه و جم نمی خوره.






پی نوشت:

شیفت کاری از 6:30 صبح تا 7 صبح فردا است. همسر همیشه 7:30 خونه ست. 


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۶ ، ۱۲:۵۳
مریم صاد

به نام خدا

امروز یه جایی بودیم، یاس با یه پسر از خودش بزرگتر دوست شد. من پشت کالسکه ش بودم و به حرکاتشون نگاه می کردم. بعد باباش رسید. و یاس چندین بار باباش رو به پسره معرفی کرد. منم وارد عمل شدم، منم معرفی کرد.



این بابائیه. بابائیه

اینم مامانیه. مامانی



پی نوشت:

هیچی مردیم براش دیگه. انتظار دیگه ای داشتید؟

شبم نگذاشت همسر بخوابه. یعنی خواب بود با آزیر بنفشش بیدارش کرد و بد خواب شد و فردا هم شیفته. ساعت 3 و نیم شب همگی خوابیدن و من مشغول پتو شدم

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۶ ، ۰۳:۵۲
مریم صاد

به نام خدا

سلام خارش حلق و چشم. عطسه. قرمزی چشم.

اینها همگی یعنی :

بهار در راهه. داره میاد. 






پی نوشت:

یاس سادات دو سه روز پیش به شدت آبریزش بینی و عطسه داشت، فکر می کردم سرماخورده. ولی با ستریزین خوب می شد. یعنی حساسیته؟


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۶ ، ۰۳:۴۸
مریم صاد

به نام خدا

آیا شما هم وارد بحران اسفند ماه شدید یا فقط من اینجوریم الآن؟

خیلی بده ها. کلاً انرژی منفیه. ولی حوصله شو ندارم.

بحران:

بیست روز دیگه می خوام خونه تکونی کنم، ولش

و گرد و خاک همه جا رو پر کنه.




۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۶ ، ۱۰:۴۶
مریم صاد
به نام خدا
رفته بودیم فروشگاه، همسر می گفت روغن داریم می گفتم اره، بعد می گفت رب داریم، می گفتم نه تموم شده. بعد رب بر می داشتیم. بعد یه چیزی هم اگر نداشتیم ولی قیمتش خیلی بالا بود یا تخفیف نداشت، رو بر نمی داشتیم.
داشتیم با هم تو قفسه روی بسته بندی چیزی رو می خوندیم؛ که یاس سادات از قفسه کوتاه پاستیلها، یه دونه برداشت و به من که بهش داشتم نگاه می کردم، با یه حالت محکمی گفت، "تموم شده". بعد من با وجودی که غنج زده بودم، عکس العملی نشون ندادم و هیچی نگفتم. نوبت باباش بود که رضایت بده، اومد جلوی باباش و گفت:
"این چنده؟"
دیگه ما نمی دونستیم خودمون رو به کدوم دیوار یا قفسه بکوبیم. مردیم دیگه. هیچی همین.




پی نوشت:
وقتی حسابی خریدهامون رو انجام دادیمو حسابی حواسش پرت شد، پاستیل رفت سر جاش.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۶ ، ۰۱:۲۲
مریم صاد

به نام خدا

این همایشها هم دیگه شورش رو در آوردن. زندگی نذاشتن واسه مون.

یعنی 12 ماه سال رو ازینا گرفتن، همین یک ماهه باید برگزار کنن هی. 

حالا خوبیش اینه که ماشین نداریم به خاطر اونها خونه نشین بشم. وگرنه کچل کرده بودم همسر بنده خدا رو.




پی نوشت:

حداقل یه تنوعی تو هدایا بدید لامصبا. 100 تا کیف لب تاب داریم خودش رو نداریم. 


۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۰۳
مریم صاد

به نام خدا

الآن دارم به این فکر می کنم که بهترین دوستان من، کسانی بودند که ناجوانمردانه در مورد استعدادها و توانمندیهام نظر دادن و سخن گفتن. 

این باعث شد که بلاخره همه شون رو کنار بگذارم و بدون توجه به حرفهای منفی شون، زندگیم رو بکنم و به سمت پیشرفت قدم بردارم. حالا در هر زمینه ای که علاقه مندم.

و الان وقتی تصور می کنم که اونها بخوان در مورد کارهای امروز من و همسر نظر بدن، جوابم یه نفس عمیق آرام کننده ملایم هست و یک لبخند کوچک ولی عمیق. و نگاهی بدون جواب و پاسخ.

چقدر زندگی راحت تره اینطوری. هوووووم. :) 





پی نوشت:

چقدر جواب ندادن کیف میده. چقدر حرف نزدن کیف می ده. چقدر بروز ندادن خود واقعی کیف میده.

البته اینجا وبلاگمه. حقمه. ولی خارج از این فضا به سکوت خیلی آرامش بخشی رسیدم. اصلا دیگه دلیلی نمی بینم. :)

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۶ ، ۱۰:۵۰
مریم صاد

به نام خدا

ماشاالله. لا حول و لا قوه الا بلله العلی العظیم.

از یادگار به سمت آزادی می رفتیم، داخل جمعیت بودیم، چیزی معلوم نبود. رفتیم روی پل عابر پیاده که به سمت سازمان آتش نشانی بریم، قلبمون هیجان زده شده بود از جمعیت. 

عکس گرفتم. فیلم گرفتم. اما این شکوه و جبروت رو نمیشد با هیچی نمایش داد. مگر اینکه اونجا می بودی و با چشمهای خودت می دیدی.




پی نوشت:

جناب رئیس جمهور دستور فرمودن هر کی به اون یکی تعداد مرغهایی که ایشون دستور دادن معدوم بشه رو اعلام کنه.

ملت!

به عنوان دست آورد بزرگ این 5 سال، باید به 25 با صفرهایی که نمی دونم چقدر بود، مرغ امحاء شده به دستور جناب رئیس جمهور، اشاره کرد.

فلانی مچکریم. فلانی مچکریم. فلانی مچکریم.


۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۴۱
مریم صاد

به نام خدا

دیشب رفتیم پشت بوم و به قول یاس سادات کلی "الله و تتر (اکبر )" گفتیم. 

در این ماجرای ساده چند اتفاق خوب و بد نهفته بود.

1. برای اولین بار بود می دیدم که سریال رو قطع کردن و الله اکبر گذاشتن و بعدش سرودهای انقلابی و تبلیغات، که مردم(کسایی مثل ما) هم به شعارشون برسن هم به سریالشون و هر دو رو با خیال راحت انجام دادن.

2. خوبی تراکم دادن و انبوه سازی این بود که قبلا یه تعداد مشخصی بودیم که شعار می دادیم و الان چندین برابر شده بودیم. 

3. و بدی این انبوه سازی هم، صرفا دیدن نورهای آتیش بازی به جای دیدن خودشون بود. بچم هیچی نورافشانی ندید. 😕


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۲۸
مریم صاد

به نام خدا

دیشب اولین سالگرد اولین دندان یاس سادات بود.

همون شب عجیب و غریب.

دیشب هم تا پاسی از شب به علت نامعلوم بیدار بودن. نه گذاشتن بخوابیم نه گذاشتن بافتنی ببافیم و نه هیچ دیگر... الان تقریبا تمام دندانهاش در اومدن و دیگه این گزینه از لیست علت و علل خارج شده.




۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۶ ، ۰۸:۲۴
مریم صاد