آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

به نام خدا

از هفته دیگه تمام مرخصی ها لغو می شه و برای عید هم فقط یک شیفت می شد مرخصی گرفت. برای همین هفته پیش بااتفاق همسر و یاس سادات مسافرتمون رو رفتیم. وسط اینهمه کار. وسط شلختگی مطلق خونه. وسط کثیف کردنها و تمیز نکردنها به امید خونه تکونی.

الان خونه مون فرش نداره و تمام آنچه در خونه هست یه گوشه دپو شده. همین اتفاق باید برای اتاق خواب هم بیفته که موکتش شسته بشه.

به خاطر یاس سادات برای خونه تکونی هیچ برنامه ریزی ای نمی تونم انجام بدم. اصلاً نمی دونم چی کار کنم. کی شروع کنم. فقط لیست کارها رو نوشتم و گذاشتم زیر شیشه میز نهارخوری.

خیلی دلم می خواد دکوراسیون عوض بشه. به خاطر موقعیتمون خیلی خیلی سخت می شه به یه نتیجه خوب رسید. خیلی باید حساب شده بریم جلو که ایمنی یاس سادات به هم نخوره، خونه هم خوشگل بشه. اصلاً یه وضعیه.

بعد اونها به کنار، تا روز عید سه تا عروسی دعوتیم. یکی امشب. صبای دیوانه رو بلاخره می فرستیم بره یه نفس راحت بکشیم از دستش. عزیز دلمو... هفته دیگه یکی از اقوام همسر که ما جزو معدود مهمانانشون هستیم و غیر قابل کنسل کردنه. 29 اسفند هم یکی از بچه های کاردانی. که هم عروسیمون، هم برای یاس سادات اومده و کلی هم زحمت کشیده و اصلاً نمی شه ازش فاکتور گرفت. خلاصه یه کلاف سردرگمی شده بیا و ببین.

دو سال کذشته، طبق آنچه در مجردی آرزوم بود، سه چهار روز آخر عید دیگه هیچ کاری نداشتیم و به خوش گذرونی می پرداختیم. اما امسال از اون سالهائیه که براش هیچ تصوّری ندارم. آرزو می کنم که بشه آنچه که باید بشه.





۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۰۳
مریم صاد

به نام خدا

هر چی با خودم کلنجار رفتم که این ملافه های جدید رو ببرم دلم نیومد.

امشب شب خیلی خیلی بدیه...

بچه های کوچولو مادرشون رو در بدترین شرایط از دست دادن.

و یک مرد بسیار بزرگ، بزرگ به اندازه کائنات و هستی، همسری رو در چنان رتبه ای از دست داد. یک یار و همراه و همدل. تنهایی واقعی واقعی...

و این ساعتها بدترین ساعتهای اون شبانه روزه...

و صبح بی مادر هم... یا فاطمه الزهرا...







 این تنها کاری بود که به نشان عزادار بودن، تونستم انجام بدم...

از من کمترین، بپذیرید، این کمترین را...


۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۵ ، ۰۲:۳۲
مریم صاد

به نام خدا

آقا یه اپلیکیشنی هست به اسم "کرفس". برای سلامت در خوردن هست. روزانه مقدار غذای مصرفیت و میزان فعالیتت رو بهش میدی بهت میگه چند کالری دریافت کردی و چقدر کم و چقدر زیاده.

من همش فکر می کردم اصلا رژیم غذایی خوبی ندارم. ولی با برنامه کرفس که دارم پیش میرم فکر کنم امروز فردا برامون بسته های حمایتی بفرستن بدن بخورم جون بگیرم.

 والا بر اساس اینی که این میگه من باید روزی 2001 کالری دریافت کنم. ولی تا به امروز نشده به 1000 هم برسم. فکر کنم مشکل داره. می خواد آدمارو چاق کنه یواشکی.


از ورزش هم باید بگم دو هفته اول عالی پیش رفتم ولی دو هفته بعدی کج دار و مریز. گاهی با نشستن رو دوچرخه ثابت خودمو گول میزنم که یعنی دارم به خودم کلی حال میدم.

حوصله م سر میره. همین.




۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۵ ، ۰۲:۲۴
مریم صاد

به نام خدا

پست قبل رو نوشتم و سِند کردم، مادر همسر رسیدن خونه مون. بسیار متفاوت.

دیروز خونه جاری بزرگ که بودن، عروس بزرگ خانواده، مراسم رو انجام دادن و به کل حال مامان همسر عوض شده.

برام خیلی این قوانین شرعی جالبه.

خیلی جالبه.



:)



پی نوشت: 

همه اینها از خوبی مامان همسر هست.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۳۵
مریم صاد

به نام خدا


امروز چهلمه



***

همچنین؛

امروز چهار ماه ده روز پدر همسر تموم می شه و قاعدتاً مادر همسر باید از عزا در بیاد.

که خب یکی دو روز عقب تر، بعد از شهادت مادر سادات (سلام الله علیها)، این اتفاق می افته.

حیف که عروس کوچیکم....

وگرنه کلی برنامه داشتم.

جمعه، با هم بریم آرایشگاه، بریم لباس خوششششرنگ بخریم و بعد راهیش کنیم به این سفری که می خواد بره. پیش حضرت حسین (علیه السلام).

حیف که عروس کوچیکه هستم و قوانینی وجود داره.





پی نوشت:

دیروز که این طرح واره ها رو می دیدم، دیدم منم یه دونه طرح واره دارم به اسم "فضولی"

هعی....


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۲۸
مریم صاد

به نام خدا

تو یه انتشارات گرافیکی کار می کردم، که خب اون موقع جزو معدود انتشارات رشته مون بود.

رئیسش، استاد دانشگاه در همون زمینه بود و کتابهایی هم تو انتشاراتش چاپ کرده بود و تمام کارهای کتابش رو هم با وسواس خودش انجام می داد. 

تو بخش عوامل کتاب، همیشه تو بخش طراح، اسم دختر 3 ساله اش نوشته می شد و ویراستار و چیزهای دیگه، پسر 6 ساله اش. روابط عمومی هم، همسرش. از اون موقع برای درس خوندن و شغل بچه هاش رزومه طراحی می کرد. یا نمی دونم چی..(الآن فکر کنم پسرش دبستانی باشه و دخترش پیش دبستانی) (بگذریم که اسم من رو توی چندتا دونه از کتابهایی که کار کردم نوشت، ولی اسم بچه هاشون به جای اسم من وجود داشت....)

الآن که تیتراژ خندوانه رو می دیدم یاد اون افتادم. اونجایی که "با تشکر" نوشته.





۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۰۵
مریم صاد

به نام خدا

هیچ وقت فکر نمی کردم با وجود یاس سادات بتونم مطالعه کنم. یکی از دوستهام سری کتابهای "من دیگر ما" رو بهم هدیه داده بود، اون رو نمی تونستم بخونم و متوجه بشم، گذاشتمش کنار. بعد کتاب "خدمات متقابل اسلام و ایران" رو هم که دستم بود، باید در سکوت کامل می خوندم تا به دلم بشینه و به خاطر بسپارم. ولی این یکی، وسط بازی های یاس، وسط دیدن تلویزیون، بین هم زدن غذا و مواظبت از نسوختنش، مطالعه شد و کیف کردم.

اوایلش خیلی خوشم نیومد. یعنی با اون دیدی که رفته بودم سراغش، بیشتر برام حال گیری بود. اواسطش که یه جاهایی خیلی خیلی حرصی بودم از نویسنده. اما از فصل 6 و نیم به بعد، دیگه وضع فرق کرد. یا داخل داخل داستان رفته بودم، یا نویسنده تازه دستش اومده بود که چی کار کنه که حسابی به دلم نشست. 

ولی از اول ِاول داستان، برام تور پهن کرد و حسابی اسیرش شدم. خوابش رو می دیدم. غذا که می پختم ذهنم مشغولش بود و همش برای خودم دنبال پایان بندی می گشتم و سعی می کردم وقایع رو حدس بزنم.

خلاصه که خوب بود و یه نوازش خوبی شدیم با این کتاب.






به قول اون آقاهه:

...I Love You Imam Reza



پی نوشت: 

این دومین کتابی بود که ازش می خوندم. کتاب اول "لبخند مسیح" بود. که باید دوباره بخونمش. و حالا که کتاب تموم شده، برام جالبه که چقدر ماجراهای من رو می نویسه این آدم؟!  هم اون موقع هم حالا.


۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۵۸
مریم صاد
به نام خدا
فکر کنم امشب هم ازون شبهاست.
یعنی از عصر تقریباً حدس زده بودم که امشب یاس سادات بخواب نیست چون عصر هم صدای فیشششش رو قطع می کردم بیدار می شد و سر همین خودم هم نتونستم بخوابم.
تب نداره و هیچ عارضه ظاهری توش نمی بینم. یک گزینه "دندان" باقی می مونه. آخه امشب تا تونست با این مسواک انگشتی ها لثه هاش رو کند. یا اینی که سر زده کامل داره در میاد، یا یه مهمون جدید داریم، وقت هم نکردم هنوز جشن دندونی بگیرم. حالا دو فردای دیگه معلوم می شه چی بود ماجرای امشب.


الآن در اتاق رو بستم همسر بیدار نشه فردا شیفته، یاس سادات داره عروسکی شکرستان می بینه. منم دارم پست می گذارم. ساعت هم یک ربع به 1 شب است.


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۴۸
مریم صاد

به نام خدا

بار اول بود که این ساعت شب به سمت مقصدی غیر از خونه، توی خیابونهای زنده ی مرکز شهر، عبور می کردیم.

از مقابل 4 ایستگاه، عبور کردیم. عکسهای شهدا، مقابلشون ایستاده بودن. و من......... حالا هم که تو سرچ اینستاگرام گشت می زدم، باز عکسهای آنا و باباش ..... از رویا هم چیزی نمیگم...... 



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۵ ، ۰۲:۴۶
مریم صاد

به نام خدا

الان یک ساعتی هست که خارش بینی و حلق و عطسه های من شروع شده.

یعنی واقعا واقعا بهار داره میاد؟



۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۵ ، ۰۲:۳۷
مریم صاد

به نام خدا

نمی دونم ری اکشن هر کسی بعد از شنیدن این خبرها چی بود؟


خبرهای مهم ناسا


 از اون روزی که دیدمشون، حالم گرفته است. 

مادر که باشی در بعضی مواقع به این حد از جنون هم ممکنه برسی.

که اگر یاس سادات با یکی از مذکرهای فضایی بخواد ارتباط برقرار کنه و دوست بشه و بعدش ازدواج کنه چی؟

اگر یاس سادات بعد از گذروندن دوران تحصیلش، برای ادامه زندگی به یکی از اون سیارات بره چی؟ اون وقت کی بره کمکش برای زایمان؟ کی بره کمکش برای نگهداری از بچه هاش؟ اگه یه روز با همسرش به اختلاف برخورد چی؟ همسرش مال اون سیاره ست یا زمینیه؟ 

من رو باش که تمام دغدغه م ادامه تحصیلش بود تو کشورهای دور این سیاره خاکی ِ آبی رنگ... که نبینمش و نباشم تا براش هوسونه هاش رو بپزم، یا برای دل تنگی هاش مرحمی باشم. یا وقت گرفتاری کمک. 

هعی...

چه دنیای بدی شده. 






الآن نزدیک یک ربع از تنهایی بازی کردنش بدون اینکه متوجه بشه فیلم گرفتم. خیلی زود داره بزرگ می شه. دلم از همین حالا داره براش تنگ می شه. به باباش هم که می گم خیلی منطقی برخورد می کنه. خیلی عادی. آخه اون بابائه، مامان که نیست. 


پی نوشت:

شدم عین این مامانای روی مٌخ؟؟؟


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۲۱
مریم صاد

به نام خدا

چیزی تا چهلم نمونده و من باز دل-گیرم...









۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۵ ، ۰۳:۱۱
مریم صاد
به نام خدا
امروز یه روز عجیب بود برای من.
از اون روزهایی که خیلی پیش نمیاد و دوست هم ندارم خیلی پیش بیاد. "یه بار" ولی خوب بود.

***

همسر دچار گرفتگی عضله کمر شده و سه روزه بستریه. تا این حد خوب شده که فقط می تونه کج کج راه بره. فقط همین. و با این وضعش نمی تونه از یاس سادات مراقبت کنه.

امروز باید می رفتم و پوسترهای همایشش رو چاپ می کردم. 
فقط بماند که صبح خودم رو چطوری به خدا سپردم و خدا چطوری برام از در و دیوار نیروی امدادی فرستاد تا بتونم به تمام کارهای مقرر و حتی خارج از برنامه م برسم و با خیال راحت تو بهترین ساعت ممکن برای چند ساعت یاس سادات رو تنها بگذارم. 

اولش هیجان داشتم و خوشحال بودم. ولی تا سوار مترو شدم، با دیدن هر نی نی، دلم برای دخترم تنگ می شد. همش می گفتم کاش با آغوشی، آورده بودمش. (البته امروز هوا خیلی خیلی بد بود)
تا کار پلات و لمینت انجام بشه، رفتم و یه حالی به خودم دادم تو فروشگاه "سوره مهر" جنب سینما بهمن. دو تا کتاب خریدم.


 و یه عالمه کتاب و وسایل خوشگل و تزئینی دیدم و دلم هیچ کدوم رو نخواست. :) فقط پر شدم از کِیف. یه جور نوازش. :)
بعدشم رفتم تو مغازه دوست داشتنی لوازم و تحریرم، "بهمن"، و یکمی خرید کردم. سپس ;) پلاتها که خیلی خوب شده بود رو تحویل گرفتم و برگشتم خونه.

سر راه رفتم نون خریدم و از آقاهه پرسیدم "چقدر شد؟" یعنی نمی دونستم نون بربری الآن چنده. و اتفاقاً نون بی کیفیتی هم گرفتم. اونم دوتا. نابلدی در حد آآآ.

ولی امروز روز خاصی بود. کلی وقت بود که سوار مترو نشده بودم این طوری، خرید نکرده بودم اینطوری، تنها نبودم اینطوری.




پی نوشت:
جداً اعتقاد دارم، همه چی با همسر و یاس سادات خوشمزه تره.
ولی امروز هم خیلی خیلی خوش گذشت.


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۲۳
مریم صاد

به نام خدا

و اسفند رسید.

خدایا...

میشه دیگه اتفاقات بد بس باشه لطفا؟




۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۵۳
مریم صاد

به نام خدا

چند وقت پیش خواب دیدم بهم می گه: "مامان وقتی اذان می گن باهام حرف نزن می خوام بشنوم."

بعد از اون وقت اذان نه خودم حرف می زنم نه می گذارم بقیه حرف بزنن. 

میخ تلویزیون می شه و بعضی وقتها هم با صداهاش انگار داره همنوایی می کنه.





پی نوشت: 

شاید ربط داشته باشه، تو بارداری همیشه نه، اگر حواسم بود، صدای اذان رو که می شنیدم، دستم رو روی یاس سادات می گذاشتم و زمزمه می کردم. 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۴۰
مریم صاد
به نام خدا
یه اتاق قدیمی سنگی خارجکی. انتهای اتاق یه شومینه. همه فضا سیاه و سفید. خاکستری.
یهو روشن شدن شومینه. و شعله ور و شعله ور تر شدنش. و از شومینه یواش یواش اتاق رنگی شد.
گرم و قشنگ...







به تاریخ:
29 بهمن 1395
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۳۵
مریم صاد

به نام خدا

من الآن از اینجا تا آسمونا خجالت زده م. خیلی خیلی زیاد. به خاطر یک قضاوت ناصحیح.

در رابطه با ماجرای پلاسکو، همه دوستان دور و نزدیکم بهم زنگ زدن، ولی یکی از صمیمی ترین دوستهای دوره کارشناسی که با هم رفت و آمد هم داشتیم نه.

امروز فهمیدم که تو یک ماهه و نیم گذشته، با یک مریضی خیلی سخت دست و پنجه نرم می کرده. یک بار عمل شده و حالا باید روند درمانش رو با شیمی درمانی ادامه بده...

کلی ازش حلالیت طلبیدم و خب، دعا گوشم...

و خیلی خیلی خیلی خیلی غمگینم...


۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۱۰
مریم صاد
به نام خدا
صخره نوردی کار جدیدش هست. 
همینطوری از سر و کول من و بابا راه پیدا می کنه و می ره بالا. و البته گاهی سقوط آزاد با صورت، روی بینی. 
و اشک و اشک و فغان و ...
من و همسر ژن بینی عروسکی نداریم، یعنی همینطوریش بینی کوچولویی نصیب یاس سادات نشده، بعد هر بار که می خوره زمین، دوتایی با هم نگران نوجونیش می شیم. اون موقعی که قراره از صد کیلومتری شناخته بشه که :
"من نوجوانم"
به همین خاطر تا می افته زمین تندی ماساژ و یخ و این برنامه ها رو برای بینی ش اجرا می کنیم که ژنهای ایرانی اصیلمون رشد چندانی نکنن.




پی نوشت:
البته من هیچ وقت با بینی خودم و همسر مشکل نداشتم. حتی به نظرم خیلی هم خوبیم. همسر ولی برای یاس سادات حساسه. پول عمل بینیش رو هم کنار گذاشته. (; D:

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۲۱
مریم صاد

به نام خدا

در رو که باز می کنه و عموماً کلی سروصدا می کنه که معلوم بشه رسیده خونه، تازه یه نفس راحت می کشم.

وقتی همسر یه آتش نشان باشی، به ساعت شهادت همکارهاش خیلی دقت می کنی. 

اگر قرار باشه اتفاقی بیفته، تو آخرین ساعت شیفت هم ممکنه. مثل "شهید قانع".

اگر قرار باشه اتفاقی بیفته، تو اولین ساعت شیفت هم ممکنه. مثل "شهدای پلاسکو".

فقط باید"قرار باشه"،  تا دیگه هیچ چیزی جلو دار حادثه نباشه و به وقوع بپیونده آنچه که باید.

این روز پنج شنبه ای حواسم کشیده شد به بهشت زهرا. یک ماه از ماجرای پلاسکو می گذره. بیش از همه دلم برای "آنا آقایی" مچاله می شه...





الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...

۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۰۱
مریم صاد

به نام خدا

شما با مواد ماکارونی چه چیزهایی درست می کنین؟ 

واقعیتش اینه که می شه یه عالمه غذای راحت و کم هزینه و جدید و خوشگل درست کرد و حسابی لذت برد. مخصوصاً برای مهمونی های فامیل همسر که هی منتظرن چیزهای جدید براشون آورده بشه. با پیش فرض اینکه مریم خانم چیز بد مزه درست نمی کنه.

لیست غذاهای من از این قرار هستن:

ماکارونی:


لازانیا:



رول لازانیا:


پیراشکی گوشت:


داخل نان پیتا:


پیتزای خونگی:


پیچیده شده در خمیر یوفکا:


مافین نودل:


سمبوسه:


سمبوسه رولی:


پاستا صدفی:


حالا به جای مواد گوشتی، با سبزیجات متنوع و سازگار با هم، که نگینی خرد کردم و با ادویه های خوب مزه دارشون کردم و تفت دادم هم باز همه اونها رو درست می کنم. قالباً هم داخل فر می گذارم و از لحاظ سلامتی معرکه هستند و کم چرب و خوب.




همین.


پی نوشت:

پیراشکی 9595 حاوی 15 ورق به قیمت ورق: 4000 تومان

نان پیتا حاوی 4 عدد: 2000 تومان

پاستا صدفی "جامبو شلز، زر ماکارون" 500 گرمی: 5500 تومان

خمیر یوفکا حاوی 30-35 ورق: 6450 تومان

نان پیتزا حاوی 4 عدد: 4300 تومان

نودل: 2300 تومان

لازانیا و ماکارونی هم که هیچی


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۳۴
مریم صاد