آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end
به نام خدا
تو بارداری، یکی از سایتهایی که قبولش داشتم و اطلاعات هفته هام رو توش بررسی می کردم، سایت "نی نی بان" بود.
اون روز داشتم دنبال بازی های دو ماهگی می گشتم رسیدم به اینجا، اصلاً حواسم نبود بعد از زایمانم هم می تونم ازش استفاده کنم. کلی حال کردم.
از اینکه مسیری که داریم با یاس می ریم همونه که باید باشه، خوشم میاد.
من همیشه به همه می گفتم دلم نمی خواد بچم "آدم خاص" باشه. از این بچه هایی که مشاعره می کنن و اینها نمیخوام. یک بچه می خوام که مسیر تکاملش رو مرحله به مرحله با کِیف کامل طی کنه و از لحظه هاش لذت ببره. همون طوری که باید باشه باشه، نه بیشتر.
دلمم نمی خواد اگر اون طوری هست، یعنی خودجوش شعر و قرآن یاد می گیره یا کار خاص می کنه، تو چشم باشه و هی به عنوان آدم خاص معرفی بشه.
عجیبم نه؟


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۰۲
مریم صاد
به نام خدا

امروز مولفیکس یاس سادات از سایز 1 به سایز 2 ارتقاء پیدا کرد.

لباسهای سایز 00 آستینهاش کوتاه شدن ولی هنوز لباسهای سایز 0 اندازه اش نیستن.

خیلی داره زود می گذره خدایا...

من می دونم همین روزها صبح که چشم باز می کنم یهو می بینم تور عروسی رو سرشه... (یعنی می شه اون روز رو ببینم؟؟؟؟)




 
        


هعیییی مادر جان...
:'|


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۳۹
مریم صاد

به نام خدا

هر روز و هر شب به جون اون فردی که صدای آبشار رو یک ربع ضبط کرد و به عنوان "صدای آرامش بخش نوزادان کولیکی"، توی تلگرام پخش کرد دعا می کنم.

 

 

خیلی شبها و زمانها، بی تابی های یاس سادات رو باهاش آروم کردیم.

 

ای خدا خیرش بده

ای خدا خیرش بده

ای خدا خیرش بده

 

 


پی نوشت:

1- ما خودمون صدای جاروبرقی و سشوار رو ضبط کرده بودیم و برای یاس می گذاشتیم و آروم می شد و می خوابید ولی این صدا معجزه می کرد. صدای شششششششش هم که جایگاه خودش رو هنوز داره. دخترم الآن دیگه به شدت قبل به این صدا وابسته نیست. بزرگ شده. :)

 

2- این هم فایلش خدمت دوستان.

لطفاً به هر کس که فرزند بی تاب داره این فایل رو ارائه بدید

با تشکر از خواهر جونم برای آموزشش

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۲۱
مریم صاد
به نام خدا
همسر داشت تلگرامش رو چک می کرد، توی یکی از گروههای خبریش برام خوند که :

"یاهو مسنجر از دور خارج می شود"

یاد 360 درجه افتادم و دلم گرفت. یاد فیس بوک افتادم و دلم گرفت و یاد خیلی چیزهای دیگه.


http://mobilityarena.com/wp-content/uploads/2013/05/yahoo-messenger.png


چه روزها و شبها منتظر جیر جیر آنلاین شدن بودیم و بعد اتصال به مسنجر. هی هم این کله هه می پرید بالا و پایین و متصل نمی شد، دلمون هم تاپ تاپ می کرد کی آنلاینه و کی نیست.
برای یه گروهی on بودیم برای یه گروهی off. بعد یه نرم افزار سنجیدن Invisible اومده بود. لو می دادمون و مچمون رو باز می کرد و دلخوری ایجاد.
هوووم...


جوانی کجایی که یادت بخیر...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۱
مریم صاد
به نام خدا
یه چیز جالب تو کارهای یاس، توجه به چیزی هست که ما اصلاً نمی بینمشون.

سایه ها و نورها

انقدر با دقت به در و دیوار نگاه می کنه که متعجب می شم. دقیق که نگاه می کنم، می بینم یه عالمه سایه رو دیوار ساده هست که توجهش رو جلب کرده.


http://duncan.co/wp-content/uploads/2015/02/Duncan-Rawlinson-Photo-217980-Photowalking-Toronto-Ontario-Canada-20150128-CF004755-Bouncing-Light-And-Shadow.jpg

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۱۳
مریم صاد

به نام خدا

امروز در آستانه 50(49) روزگی یاس سادات، بردیمش پیش متخصص. یکهوئی یه عالمه عارضه از خودش بروز داده بود که هر چی تو اینترنت سرچ کردیم، چیزهای وحشتناک ازشون نوشته بودن.

دکتر خیلی ریلکس بود. یه کروات صورتی- طوسی هم زده بود که روی روپوش سفید مثل برفش، خودنمایی میکرد.

خیلی عادی حرفهامون رو شنید و یاس رو معاینه کرد و یه قطره داد برای ریفلاکسش. شیرخشکش رو عوض کرد و یه قطره ضد عفونی کننده چشم هم داد. این شد پایان اونهمه ترس که اینترنت به ما داده بود.


http://photos.gograph.com/thumbs/CSP/CSP860/k28487975.jpg




پی نوشت:

تو بارداری نوشته بودم که لعنت بر اطلاعات ناقص اینترنت؟

حالا میگم بیش باد...



۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۱۵
مریم صاد

به نام خدا

ماه رمضان امسال هم رسید.

با توجه به شیرخشک خوردن یاس سادات، مونده بودم برای روزه باید چه کار کنم.

از دفتر مرجعم که پرسیدم گفتن یه قیاس عقلیه. باید خودت بسنجی.

نشستم فکر کردم، دیدم همین مقدار کمی هم که بهش شیر میدم رو نیاز داره، با روزه گرفتن حتی ممکنه قطع بشه. بنابراین امسال همسر باید تنهائکی روزه دار باشه. منم خدمتگزار خودش و دختر خانممون. غصه هم میخورم تازه.

به یاس سادات وعده روزهای پر از قرآن شنیدن رو دادم. کلی خندید. کلا از بعد یک ماهگی توجهش به اطراف بیشتر شده و وقتی باهاش حرف می زنن میخنده.

هووووم....


http://files.namnak.com/users/lm/aup/9502/1030_pics/%D8%B1%D9%85%D8%B6%D8%A7%D9%86.jpg



پی نوشت:

با همسر نشسته بودیم عکسهای یاس رو نگاه می کردیم. دیدیم چقدر داره عوض میشه. هم خوشحال شدیم هم ناراحت. چون هم منتظر فرداهاش هستیم. و هم امروزشو دوست داریم و نمی خوایم تموم بشه.

یک درد دیگه مادری این تضاده. می خوای بزرگ بشه و نمی خوای. می خوای عروس بشه و نمی خوای. می خوای ها و نمی خوای های زیاد دیگه.


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۱۳
مریم صاد

به نام خدا

یه وقتهایی هم هست، همینطوری که دارم باهاش بازی می کنم، یا شیر می دم، یا گریه اش رو تسکین می دم، یهو یه حالی میاد سراغم و اشکم سرازیر می شه. مسخره م نکنین، به فکر روزی می افتم که شاید بخواد برای ادامه تحصیل یا حتی زندگی ازم دور بشه. بره یه شهر دیگه، یا خارج از کشور. حالم خیلی گرفته می شه وقتی به اون روزها فکر می کنم.

بیا، الآنم که نوشتم بغضم گرفت...





پی نوشت:

یکی نوشته بود بعضی وقتها باید به "مادر" بگید "ما درد".

اینجا جاشه...


۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۲۸
مریم صاد
به نام خدا
بعد از عقدم که در جوار امام رضای نازنین علیه السلام خونده شد، ازدواج دانشجویی بود که امام رضا علیه السلام طلبیده بودنم و بعد از اون نشد که بریم. کلا 24-48 بودن شغل همسر یه سری فرصت سفر رو فراهم کرده، سفر به نقاط نزدیک و دو روزه. و فرصت سفرهای این چنینی رو ازمون گرفته.
اما این بار وضعیت فرق می کرد. یاس سادات رو طلبیده بودن. نمی شد نرفت. فرموده بودن نوه شون رو به پابوسی ببریم و نمی شد گفت نه.
خیلی استرس کشیدم. چندین بار تا پای پس دادن بلیط هم پیش رفتیم، اما طلبیده بودن و بلاخره رفتیم.
توی قطار تا شب یک بند خوابید. فقط شب به عادت همیشه بیدار بود که با همسر هر طور بود رفع و رجوعش کردیم. برای برگشت هم از لحظه سوار شدن هواپیما خوابید تا خونه و خونه شیر خورد و دوباره خوابید تا صبح. و اینگونه دو وسیله نقلیه سفری رو در اولین سفر زندگیش تجربه کرد.
تو حرم هم کلی توجهات رو به خودش جلب کرده بود و وقتی به فرودگاه رسیدم و برخوردهای متفاوت آدمها رو تو این دو فضا می دیدم کلی فکری می شدم. یاس اگر تو حرم گریه می کرد، همه دلسوزانه در پی رفع مشکلش بر می اومدن و نظرکارشناسی می دادن. گرمشه. سردشه. گشنه شه. خوابش میاد و ... اما تو فرودگاه همه غر می زدن که وای این بچه با پرواز ماست؟؟؟
سنس لس از کنارشون گذشتم.

http://www.axrizan.com/uploads/2012/09/IMG_20120921_231607.jpg

همین. دخترم رو متبرک کردم به نور حرم و برگشتیم. خوب و خوش و سلامت.


۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۵۶
مریم صاد

به نام خدا

نرجس می گه تصوراتم از خوابهای یاس رو هم مثل تصوراتم از حرکاتش تو بارداریم بنویسم.


***

آنچه در حالات یاس سادات می بینم:

نفس نفس می زنه و بعد یهو می خنده و بعد خنده هه تبدیل میشه به گریه و بعد جیغ و بیدار شدن.

آنچه تصور می کنم:

همینطوری که داره تو باغ بهشت بدو بدو میکنه، یهو دوستشو می بینه. کلی با هم ذوق می کنن و بپر بپر و خوشحالی. یهو یه چیزی از زمین در میاد و دوستشو می خوره. یاس از ترس می شینه به جیغ و گریه و زاری. و از خواب می پره.


http://api.ning.com/files/kV4MbYiv7oT0V354OG3KD2AWUHIuiYXvuAasfPCF9EtTrBKSnCfLH2sijjA62JWblbcAgqlxNRvB4v4gVSwI5c2tJ1nHSlNW/1082023745.jpeg

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۱
مریم صاد

به نام خدا

از شبهای سخت نمی گم. ولی یکی از شبهای خیلی خیلی خوب با یاس سادات رو می نویسم چون می خوام یادم بمونه. من همش می ترسم روزهام رو فراموش کنم. من از روزی که خاطرات و حالات و حرکات یاس سادات رو فراموش کنم می ترسم....:

.

.

.


بعد از شبهایی که با صدای جارو برقی و سشوار و شیر آب هم نمی شد یاس سادات رو (و شاید بشه گفت خودمون رو) آروم کرد و تا اذان صبح صدای جیغهاش رو شنیده بودیم و آخرش هر سه با هم غش کرده بودیم... شاید بشه گفت اولین شب آرامش بود اون شب. 

.
.
.

نرجس یادم داد چطور آروم بشم تا یاس سادات هم تو آغوشم آروم بگیره. آرومش کردم و شیر خودم رو خورد و بین خودمون تو تخت تااااااااا صبح خوابید. این بین من که با کوچکترین صداش از خواب می پریدم، می دیدم بیدار شده و به من و باباش نگاه می کنه و از اینکه بین ما هست احساس آرامش می کنه (و گردنش رو اون طوری که دیگه اجرا نمی کنه تکون می داد) و باز خوابش می بره. بدون خونریزی و جنگ و شکنجه. با آرامش کامل.


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۳۷
مریم صاد

به نام خدا



امروز من و یاس چهل روزه شدیم.




۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۵۴
مریم صاد
به نام خدا
عروسی ها برگزار شد.
یکیش رو با همسر بدون یاس سادات رفتیم. و اون روز، روز خیلی خیلی بدی بود. دست تنهای دست تنها مونده بودم و حسابی هم کار سرم ریخته بود و یاس سادات هم که شصتش خبردار شده بود من کارهای دیگه ای به غیر از اون دارم بیتاب شده بود و یک بند بهم وصل بود.
عصر با مصیبت به کارهام رسیده بودم و کاملاً از رفتن منصرف شده بودم. مامان بلاخره اومد و وقتی فهمید از رفتن پشیمون شدم، کلی توصیه و اینها که یاس سادات رو بگذارم پیشش و برم.
اصرار های مامان باعث شد که بریم. خوب بود. ولی اونجا همش دلم پیش یاس بود و اضطراب داشتم. وقتی برگشتم، با مامان جلو در وایساده بود و وقتی دیدمش احساس کردم صد ساله ندیدمش و جونم براش در می رفت.
هوووم....
عروسی دوم رو با خانواده دعوت بودیم. به معنی واقعی کلمه به اشتباه کردن افتادم. یاس به شدت خوابش می اومد و باز دوباره بهم وصل و لباسم نا مناسب این اتصال و خیلی اذیت شدم. خیلی.
عروسی سوم رو دیگه کنسل کردم و نرفتم. هم دور بود هم تجربه باعث شد به این نتیجه برسم. هنوز خیلی زوده. یاس از آب و گل در بیاد بتونم باهاش برم و راحت باشم. وگرنه اصلاً هیچ جا کیف نمی ده.
:(
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۰۷
مریم صاد
به نام خدا
به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف گفتم:
فکر کنید، من ِضعیف برای بچه داریم چقدر به شما نیاز دارم، هر گیر و گرفتاری ای که برام پیش اومده نذر صلوات برای سلامتی شما گشایش ایجاد کرده.
حالا جهان به شما محتاجن.
برای بقا. برای باقی موندن خیلی از اصول. برای همه خوبی ها.
بهتون نیاز داریم بیاید آقا.





پی نوشت:
هزاران بار نوشتم، باز هم می گم.
انتظارهایی که برای همسر کشیدم تا بیاد، انتظارهایی که برای اومدن یاس سادات کشیدم، باعث شد واقعاً خجالت بکشم از انتظاری که برای آقا می شکم....
خدایا مُحب که هستیم، به حُبمون رحم کن و مارو از منتظران آقا قرار بده

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۲۸
مریم صاد

به نام خدا

یاس سادات یک ماهه شد و وزن گیریش به لطف خدا خیلی خوب پیش رفت. االحمدلله رب العالمین. ترس دعوا شدن از طرف دکتر رو ندارم. ولی همچنان ریزه میزه هست و توجه همه رو به خودش جلب میکنه از ریزی.

هم من و هم همسر بچه ریزه میزه دوست داشتیم. الان یه وقت اگر یاس سادات گرسنه باشه شیر بیشتری طلب کنه همسر مانع میشه بهش بدم که یه وقت چاق و تپل نشه. :)))))

منم خوشم میاد کسی جرئت نمیکنه بهش دست بزنه. از دور قربون و صدقه ش میرن. گوشت تنش نمیریزه. البته همه به جز مامان اینهای خودم و مامان همسر.

ولی خداوکیلی خیلی این یه ماه زود گذشت.




دو سه شب از ته ته ته وجود برای بچه دار شدن به ناشکری افتادم. و همه اون شبها بی نوای قشنگم گرسنه بود و بیتاب و من نا بلد.

ولی کلا خوب بود. یواش یواش داره نگاههاش معنا دار میشه. لبخندهاش معنا دار میشه. و احساساتش واقعی میشه. 

درسته که از آسمونی بودن به زمینی بودن میرسه، ولی خب من به این زمینی شدنش به شدت محتاجم... واقعا. هوووووم....

خدا سختی ها رو با شیرینیهای زیاد قاطی میکنه میده و این واقعا لذت بخشه. خدای خوب ممنونتم.



پی نوشت:

بچه ها به غیر از فاطمه خانم برادرم، هیچ کدوم طبق برنامه ریزی های ما به دنیا نیومدن.

یاس سادات من فروردینی شد به جا اردیبهشتی و امروز در آخرین لحظات اردیبهشت فرزند جاری جان فاطمه سادات برخلاف قرار قبلی که خرداد بود، خودش رو به اردیبهشت رسوند و دخترم دختر عموی دیگری براش به دنیا اومد.


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۰۵
مریم صاد

به نام خدا

تا قبل رمضان الکریم سه تا عروسی دعوت شدیم. هر سه تاش دوستهای صمیمیم هستن. 

مصیبت ما خانمها برای مهمونی چیه؟ لباس. 

اما این بار نه برای خودم یا همسر. من به سایز قبل زایمان برگشتم و تمام لباسها به جایگاه خودشون برگشتن. حالا مشکلم لباس برای یاس سادات فندق هست.

کمدش پر از لباسهای جورواجوره، ولی هیییییچ کدومشون هنوز اندازه اش نیست.

اصلا از بیمارستان که اومدیم مجبور شدیم سر راه بریم دو دست لباس سایز 000 بگیریم. بازم البته تو اونها هم آزاد و راحته. زورم میاد باز برای عروسی اونهمه پول لباس بدم برای یه زمان کوتاه. حالا با لباس نوزادی تو خونه ای ببرمش عروسی بده؟


:/

:(


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۱۶
مریم صاد
به نام خدا
یعنی هر چی من از رنگ صورتی دخترونه و یاسی بدم میاد، به یاس سادات این دو رنگ میاد.
یعنی ته ته تهشه....


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۳۰
مریم صاد

به نام خدا

رفته بودیم گردش، به همسر میگم: گشنمه. 

میگه : دیگه باردار نیستی نگران گرسنگیت باشم. الان چون شیر میدی فقط باید نگران تشنگیت باشم.

من: :|

مایعات: :|

اغذیه: :|



۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۰۶
مریم صاد

به نام خدا

اولین بار که وارد مسجد الحرام شدیم، روحانی کاروان گفتن سرا پایین تا بگم.

زمین سفید و پای نفر جلویی، و صدای عجیب پنکه ها و هیاهوی آروم مردم و یک صدای اضافی دیگه که نمی دونم چی بود، چیزهایی هست که از ثانیه های اول به خاطر دارم.

اون صدای اضافی رو حالا وقتی تو اتاق خوابمون با یاس سادات تنها هستم و بهش شیر می دم، مدام می شنوم و تصویر اولین دیدارم از خانۀ خدا، جلوی چشمهام شکل می گیره...


http://faradeed.ir/files/fa/news/1394/6/23/15000_816.jpg


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۱۵
مریم صاد
به نام خدا

مدیریت مامان، باز دوباره باعث شد که من یه قدم دیگه "بخوام" که رشد کنم.

یاس خودش رو خفه می کرد ولی من از در خونه بیرون نرفتم تا مامان رو بیدار کنم و بپرسم :

"چی کارش کنم؟؟؟؟"

فقط به یاس گفتم:
من و تو بلاخره کی باید از پس هم بر بیایم؟


http://images.clipartpanda.com/parenting-clipart-A_Mother_Reading_a_Parenting_Book_While_Holding_Her_Screaming_Baby_Royalty_Free_Clipart_Picture_100912-005200-680053.jpg


و یاس هم به نتیجه رسید که دیگه بسه و ما با هم بلاخره به هر شکلی که بود کنار اومدیم. حالا شده من با ساعتها بی خوابی، و اون با حنجره خش خش از جیغهاش.



پی نوشت:
عاشقتم مامان.


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۱۰
مریم صاد