به نام خدا
تیتر خبر این بود:
" زائران بین الله الحرام، عصر امروز عازم صحرای عرفات می شوند..."
با شنیدن این خبر رفتم به فروردین امسال. و اضطراب قبل از اعمال و هیجانش و ترسش تمام وجودم رو فرا گرفت. و شیرینی بعد از اعمال کامم رو شیرین کرد.
امروز، از صبح تو فکر پوشیدن لباس سفید بودم. دلم می خواست تو فضای عرفه باشم، مثل عرفاتی ها باشم. و حالا می فهمم بابا که لباس سفید خالی ندارن چرا هر روز عرفه بهم می گفتن:
"روشن ترین لباسم رو اتو کن"
***
عصر وقتی دعای عرفه از عرفات رو دنبال می کردم، و چهره آدمهای تصویر رو می دیدم دلم می لرزید.
اونها تا نیان، تا چند وقت نگذره، نخواهند فهمید کجا بودن. و تا نیان و چند وقت نگذره اینطوری دلشون نمی لرزه. این رو من می گم، که عمره گزار بودم، و فقط دعایی در مقابل "جبل الرحمة" خوندم و با اتوبوس یه توقف چند ثانیه ای تو منا داشتم و می دیدم چقدر چقدر چقدر تا چشم کار می کنه چادر هست. و به این فکر می کردم که داخل هر چادر 13-14 نفر آدم، و وقتی اینها رو در هم ضرب کنی می شه خیلی. خیـــــــــــــــــــــــــــلی، خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی. و در عین حال، این تعداد آدم مگه چند درصد مردم کره زمین رو تشکیل می دن؟
بعد به این فکر می کنم که اینهمه آدم با اون رعایتهای خاص مُحرِم بودن و اون لباسهای یکدست و شکلهای متحد، چه دلبری ای در برابر خدا می کنن. و فکر به اینها و چیزهای دیگه باعث می شه اشک از پشت قلبم که حسابی داغ شده به روی گونه هام جاری بشه و بند نیاد و حس کنم چقدر چقدر عاشق خالقمم. چقدر عاشق مسلمان بودنمم، چقدر خیلی چیزهای دیگه که گفتنی نیست.
پی نوشت:
1- کسی اگر نرفته باشه، عاشق نشده باشه، ذوب نشده باشه، خیلی چیزها می تونه بگه. حرفهای مفت از عاشق نشدنه. درمانش عشقه. الهی که عاشق بشن حرف مفت زنندگان روزگار...
2- گفته بودم که تو زندگیم هر چی دارم از امام رضا علیه السلام گرفتم! یه سالی تو چنین روزی کربلای مفصلم رو هم از امام رضا علیه السلام نازنینم گرفتم.
3- ما آخرین کاروان عمره 94 بودیم. بهمون می گفتن:
"بفهمید کجایید و کی هستید. تو شهرتون کلی کاروان کنسل شده ولی شما اومدید و حالا اینجائید".
فکر می کردیم می فهمیم کجائیم. نمی فهمیدیم............
4- امام رضا....
5- کربلا...