به نام خدا
برای گرفتن یک مدرک، چند وقتی هست همسر مجبوره به این شهر بیاد. ما رو هم میاره ما تفریح کنیم، خودش کار.
تا به حال دو بار مجبور شدیم بیش از 5_6 ساعت تو این شهر حضور داشته باشیم. یه بار تو سرمای آبان بود و یه بار هم دیشب.
اون بار اومدیم بریم هتل که برای اقامت تو چنین شهری و تو چنان هتلی، هزینه خیلی سنگین بود. مسافرخونه هاش هم افتضاح. تو استیصال کامل یهو به فکرمون رسید تو یکی از ایستگاههای آتش نشانی مشکلمون رو بگیم و با کمال ناباوری بهمون مهمان سرایی رو معرفی کردن که مخصوص آتش نشانها و خانواده هاشون هست.
طبقه بالای یک ایستگاه آتش نشانی هست این مکان. یعنی این پنجره کناری رو باز کنیم، داخل ایستگاه مشخصه. ماشینهای قرمز گنده. بسیار شیک و مجهز و تمیز.
سری قبل که اومدیم، بندگان خدا کلی زنگ داشتن، بی سروصدا می رفتن و می اومدن.
همسر به زنگشون قبطه می خورد. "زنگ" یکی از استرس زا ترین مسائلی هست که آتش نشانها باهاش دست و پنجه نرم می کنن. ولی حالا اینکه این زنگ با چه صدایی نواخته بشه هم مهمه. مال اینها خیلی ملایم بود و اصلا ما متوجهش نمی شدیم.
دیشب که خبری از زنگ نبوده الحمدلله.
شب زود خوابیدیم، یاس نصف شب بیدار شد و تا خوابوندمش خوابم پرید و حالا مشغول وبگردیم.
خدایا میشه یعنی تموم بشه؟!