آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

.: مراعات حال کن :.

دوشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۲۴ ب.ظ
به نام خدا
دیروز خیلی خیلی خیلی حالم بد بود.
رو به موت اصلا.
ظهر ساعت 2 و نیم بیدار شده بودم، به خاطر داروهای یاس. وگرنه تا شب می خوابیدم. رفتم بالا، بلکم یکی رو پیدا کنم از یاس نگه داری کنه یه چیزی بده بخوره من برم بمیرم یه گوشه. عصبی هم بودم. پرخاشگر. خیلی دختر بدی بودم از زور حال بد. هیچکی رو پیدا نکردم. 
برگشتم پایین یه تخم مرغ به یاس سادات دادم و اونم ناز کرد و حوصله نداشتم و نصفه نیمه ولش کردم رفتم تو تخت خوابیدم.
قبلش شبکه پویا رو روشن کردم و صداش رو روی 3 گذاشتم که هم یاس سادات بشنوه هم من با گوشی نشنوم. ساعت 4 بود فکر کنم. ساعت 6 و نیم بیدار شدم. دیدم یاس سادات کنارم خوابیده. مامان می گه چند بار اومده بهش سر زده دیده یاس سادات در حال بازی با اسباب بازی هاشه. 
انقدر بیدار شدم حالم بهتر بود که نگو. شوخی نیست، ساعت بی خوابی کشیدنم زیاد بود. و از اون شوخی نیست تر، ساعت مراعات حال کردن یاس سادات هم زیاد بود. کلی قربونش رفتم و بابت پرخاشگریم عذرخواهی کردم و کلی بغلش کردم و بوسش کردم و غذای خوشمزه براش پختم. کلی مرام کشم کرد. و این اولین بارش نیست. خدایا صدها صدها صدها هزار مرتبه شکرت. 



لا حول و لا قوه الا بللّه العلی العظیم
موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۷/۰۳/۲۱
مریم صاد

نظرات  (۱)

۰۶ تیر ۹۷ ، ۱۱:۴۳ کشک و بادمجون
منم دیشب تا صبح بیدار بودم . خوابم نمیبرد اصلا چقد الان کلافه م . این دوتام که بیدارن اون یکی شیر میخواد این یکی میگه با من بازی کن . خوابم میاد خیلی 
پاسخ:
وای نترسونم توروخدا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی