آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

۱۲ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

به نام خدا

آخ آخ آخ دیدی چی شد؟

صدسال پیش کتاب عزیز نادر ابراهیمی عزیز رو خوندم و چیزی ازش ننوشتم!



 مجموعه داستانی که یکی در میون می فهمیدم و نمی فهمیدم.

سر یکی از داستانها از عشق پر شدم. سر یکی از غم، و سر داستان جهنم، جرئت نداشتم اون وقت شب، داستان رو تموم کنم. بسکه زیبا توصیف کرده بود. عینهو تئاتر. و من نگران از اینکه تا صبح بخوام خوابش رو ببینم تندی برگشتم سر داستان عشقی و سعی کردم با خیال اون بخوابم. 

ولی برام جالبه، همش 40 صفحه کتاب، اینهمهههههه ذهن آدم رو مشغول کنه! و مجبور بشی اینهمه تجزیه تحلیلش کنی!!!



پی نوشت:

واقعا چرا بعضی ها با وجودی که خدا نعمت رو براشون تموم کرده نمی تونن خوشی دیگران رو ببینن و تلاش می کنن خوشی دیگران رو هر طور که هست ازشون بگیرن؟؟؟

من فکر می کردم الانه ملت اینجوری شدن. ولی انگار همیشه بودن و هستن و خواهند بود. :(


 پناه بر خدا


۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۶ ، ۰۱:۴۴
مریم صاد

به نام خدا

هیچ وقت فکر نمی کردم بعد از دو روز بی خوابی در یک روز سرد پاییزی، اینهمههه انرژی و فاز مثبت بهم تزریق بشه و اینهمه احساس شاد بودن و عشق به تک تک چیزهایی که تا چند وقت پیش برام آزار دهنده بودن، داشته باشم.

امروز یه روز ویژه ی خوب بود.



پی نوشت:

هیچ می دونین که اگر یه خلق بد رو اصلاح نکنین و تو وجودتون بمونه و پیر بشید، دیگه اون رفتار بد از وجودتون پاک نمیشه؟ 

مثل پارچه ای که لک بشه و فقط با آب شسته بشه(تازه اگر بشه) و نه با مواد شوینده و وایتکس. اون لک روی اون پارچه موندگار میشه...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۶ ، ۰۱:۳۱
مریم صاد

به نام خدا

همسر که برای سفر کاری تنهایی رفت، وقت برگشت برامون سوغاتی آورد. برای یاس سادات؟! لوگوی خونه سازی. 

از لحظه ورودش به خونه دیگه شام و نهار هوتوتو...

برای همسر که خوب شد. کمتر غر می زنم "کی تموم میشه؟ کی تموم میشه؟" برای یاس سادات هم خوب شد. که من پیشش میشینم و بازی می کنم. برای خودمم که عاشق خونه سازیم عاااالی شد.


چرا از پازل و لوگو سیر نمی شم من؟

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۶ ، ۱۶:۴۴
مریم صاد

به نام خدا

یه کتاب دیگه دستم بود، داستانش مال زمان همون کتاب خاکستریه هست ولی از یه قشر دیگه و حال خوب کن.

اوایلش که واقعا کیف می کردم. اواسطش از کیف کردنهام کاسته شد چون از حالت داستانی داشت خارج می شد و مستندنگاری شده بود، ولی آخرش خیلی توجهم رو جلب کرد. انقدر که به زور یاس که بدون من هی از خواب می پرید ساعت 3 شب کتاب رو رها کردم. از اون طرف صبح بعد از نماز صبح نشستم به خوندن و نشون به اون نشون که صبحانه خوردم و دوباره کتاب رو خوندم و تمومش کردم و دوباره رفتم خوابیدم. 



ولی یک هفته پیش بود، سر همون کتاب خاکستریه، اسم یه نفری برام بولد شد و تو تاریخ دنبالش گشتم و چیز دندون گیری بدست نیاوردم. علت ولع نهاییم تو خوندن کتاب، همون جستجوئه بود. ولی من رو به سرمنزل مقصود نرسوند.

بخشهای آخر این کتاب رو اصلا تا حالا نمی دونستم. از لحاظ نگارشی محشر نیست، ولی خوب و روونه. از لحاظ تاریخی جالبه و پنجره هایی به روت باز می کنه که نیاز داری بیشتر از اینها بدونی.

جلد دومش هم اگر چاپ شده باشه حتما می خونم. دوست داشتم حالا که ماجرای کردها پیش اومده داستان در اون محدوده بخونم که بعد از 6 سال خاک خوردن تو کتابخونه، سراغ این کتاب رفتم. وقایع کردستانش مربوط به جلد دوم هست اگر نوشته شده باشه.



مسیح کردستان 

نوشته نصرت الله محمودزاده 


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۶ ، ۰۰:۴۱
مریم صاد

به نام خدا

امروز ظهر، پنج شنبه 13 مهر 1396 سه تایی اولین فیلم مشترک رو با هم دیدیم. انیمیشن انگری بردز از شبکه 5. یعنی سه تایی کیف کردیم. 




و من پر بودم از سوال و این شبیه سازی ها

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۶ ، ۲۲:۳۴
مریم صاد

به نام خدا

کتاب رو دو روزیه تموم کردم و خیلی بهش فکر می کنم.

خیلی نکاتی داشت که شکرم رو صدچندان می کنه و قلبم رو روشن. 

اوایل هرچه می خوندم متوجهش نمی شدم. مثل هذیان گویی های نویسنده بود. کمی که گذشت و به خلاقیت نویسنده پی بردم، جالب و خوندنی شد. مرور مداوم اوایل داستان؛ حین خوندن کتاب، خیلی جالب بود. مثل حل پازل.



 نمی گم نخونید چون از لحاظ نوشتاری خیلی جالبه ولی خب خیلی کلافه هم می شید از تعداد آدمهای داخل داستان و ماجراهاشون و اون کثیف کاریها و رذالتها.



پی نوشت:

تعبیر جالبی نرجس داره که لب مطلب رو بیان می کنه، ولی اگر بگمش کل داستان به فنا رفته. پس نمی گم.

الآن هم یه کتاب دیگه می خونم درست مال همون زمان که داره سیاهی های کتاب قبلی رو می شوره و می بره.


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۶ ، ۲۲:۱۷
مریم صاد

به نام خدا

وسط بازی های تکیش، گاهی آوازی رو زمزمه می کنه. عبارات و وزن شعرهایی که براش می خونیم مثلا.

پریروز بود که تو آواهاش ریتم و چند عبارت صلوات رو شنیدم. بدون اینکه نگاهش کنم و محلش بگذارم یه بار بلند صلوات رو فرستادم. اونم همونطور که مشغول بازی بود بعد از من همونطوری که اون موقع داشت بیان می کرد، صلوات فرستاد. و من مردم...



۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۶ ، ۰۱:۵۷
مریم صاد

به نام خدا

قصه فکر کنم از اونجا شروع شد که:

یه روز عصر که همسر شیفت بود، من و یاس سادات با هم تو تخت ما خوابیده بودیم. یاس سادات زودتر از من بیدار شده بود و تلاش می کرد من رو هم بیدار کنه؛ منم به یاد عصرهای کودکی خودم که به زور سعی می کردم مامان رو بیدار کنم تا خونه باز جنب و جوش داشته باشه و مامان خسته از کار نا نداشت بیدار بشه، می فرستادم سراغ نخود سیاه که "برو یه چایی دم کن بریز تا من بیدار بشم" و من چنان می کردم و مامان هم به ناچار بیدار می شد؛ به یاس سادات گفتم "پاشو برو چایی دم کن بریز تا من بیام" و از تصور به واقعیت پیوستن این رویا دلم غنج زد.

دیروز که به سمت سرماخوردگی پیش می رفت یه سوپ خیلی خوشمزه درست کرده بودم و اونم دوست داشت و تند و تند می خورد و من وقت نمی کردم سوپ خودم رو بخورم. بهش گفتم "تو به من سوپ بده من به تو". و با ناباوری تمام این کار رو تقریبا درست و کامل انجام داد. و دیگه خودتون برید تا انتهای غنج درونی ای که احساس کردم. 

یاد سیمین هم افتادم. چندین سال پیش که وبلاگی داشت توش نوشته بود یه روز که خسته از سرکار اومده دیده پارسا براشون شام حاضر کرده. و من تازه یه جور جدید برای پارسا و کارش و غنج سیمین برای پارسا، مردم.



آدم تا خودش تجربه نکنه متوجه نمیشه. 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۶ ، ۰۱:۵۳
مریم صاد

به نام خدا

یه کتاب دستمه که با وجودی که متن رو خوب نوشته و داستانهاش توجه جلب میکنه؛ ولی داره حالم رو به هم می زنه. 

تمام دیشب تا صبح داشتم خواب یکی از صدهزار داستانش رو می دیدم و با خودم تجزیه تحلیل می کردم که یعنی چی؟؟؟

همش عذاب وجدان دارم که وقتم رو دارم براش می گذارم. تا این حد. ولی دلم می خواد ادامه بدم و ببینم قراره چطوری تمومش کنه. چون پایانش اولش بوده و سرانجام رو می دونیم. می خوام بدونم چطوری به آخر کتاب می رسه. از لحاظ نوشتاری. فقط از دور پاراگرافها رو مرور می کنم؛ نمی بلعم. حالا توضیح بیشتر باشه وقتی که تموم شد.



عذاب وجدانم چقدر بیرونه!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۶ ، ۲۱:۲۲
مریم صاد

به نام خدا

پارسال شام غریبان، تو شش ماهگی ش، افتاد تو جوب عمیق جمهوری و پیشانیش زخمی و خونی شد و جیغش به هوا رفت.

امسال، تو یک سال و نیمه گی ش، وقتی لباسش رو در می آوردم، گوشواره اش گیر کرد به یقه اش و شکست و گوشش خونی شد و جیغش به هوا رفت.

هر دو شب روضه داشتیم.

پارسال روضه علی اصغر و رباب. امسال روضه رقیه. 

اما این کجا و اون کجا...


۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۶ ، ۱۷:۰۲
مریم صاد

به نام خدا



 روزت مبارک تحصیل کرده ترین آتش نشان منطقه




۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۶ ، ۱۰:۴۳
مریم صاد

به نام خدا

یه کتاب دل انگیز دیگه دستم بود که برای خوندنش ولع داشتم. تو مسافرت قصه ش رو برای همسر تا جایی که خونده بودم تعریف کردم و اونم مشتاق شده بود بقیه اش رو بدونه.



اینکه کتاب با وقایع اطراف و تاریخ قمری و شمسی هماهنگ میشه خیلی خوشم میاد. و این کتاب به وقایع اخیر کردستان و هفته دفاع مقدس و شهید حججی و محرم بی ربط نبود و کیفش رو بیشتر می کرد.



پی نوشت:

باید به کتابهایی که قدیم می خوندم و دوستشون داشتم یه رجوعکی کنم ببینم آخرهاشون چطوری تموم شدن؟ داستان یک شهر مثلا. یا چراغهارا من خاموش می کنم. یا بیوتن. یا من او. دلم داستان هپی اند می خواد. چرا قصه ها خوب تموم نمی شن آخه؟ 


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۶ ، ۲۲:۲۰
مریم صاد