آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

.: عید قربان :.

پنجشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۴۳ ب.ظ
به نام خدا
از زیارت دوره مکه که برگشتیم شب شده بود. یه راست رفتیم غذاخوری. کنار مامان محمد خوشگل نشسته بودم که خیلی بهم ابراز علاقه می کرد.
تو منا، معاون کاروانمون از روز عید قربان گفت و وظیفۀ هر کشور در مراسم قربانی و خاطرات قربانی. حالا مامان محمد داشت برام از حال حاجی ها تو چادرها می گفت. می گفت و اشک می ریخت. می گفت و می لرزید و مو هم به تن من راست کرده بود.
اون شب شام نخورد. منم انقدر هیجان زده شده بودم نفهمیدم چی خوردم. و هنوز که هنوزه لحن صداش و حالش حالم رو یه جوری می کنه.



پی نوشت:
امروز که از کنار گوله به گوله گوسفندهای آمادۀ ذبح می گذشتم، حس می کردم دلم نمیاد یه گوسفند خوشگل رو ذبح کنم.

http://cliparts.co/cliparts/Aib/jGn/AibjGnBBT.jpg

اما می بینم هابیل یه گوسفند خوشگل تپل اساسی برای خدا ذبح می کنه و قابیل گندمهای بیخودیش رو خرج خدا می کنه. از خوبها باید بگذری برای خدا...
بعد فکرم می ره سراغ آدمهای لوس این دوره زمونه. که گوشت نمی خورن چون دل رحم ن. از خدا دل رحم ترن که یکی از چهار عید اصلی مسلمانها رو عید قربان قرار داده.
عیدتون مبارک.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۰۲
مریم صاد

نظرات  (۱)

عید تو هم مبارک.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی