آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

.: سه ماهه دوم :.

پنجشنبه, ۳ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۳۰ ب.ظ
به نام خدا
برخلاف روزهای خیلی خوب سه ماه اول بارداری که خوش گذشت، تو این سه ماهه دوم، بر عکس گفتۀ اطرافیان که وقت عشق و حاله، هر چند وقت یه بار یه ماجرا برام پیش می اومد و استرس و دکتر پشت دکتر و سونوگرافی و آزمایشگاه و داروها و استراحت و ... و آخرشم به حمدلله به خیر می گذشت و تموم می شد و می رفت پی کارش. آخریش دیروز.......

حرص می خورم که داشتم عین زنهای قدیم "انگار نه انگار که باردارم" رفتار می کردم، ولی یوهو با یه ماجرا مواجه شدم که کلی سد برام ایجاد کرد منم که از بستر بیماری بدم میاد. از فاز مریض گرفتن بدم میاد. از افتادن بدم میاد. از آویزونی بدم میاد. از اینکه وظایفم رو کسای دیگه انجام بدن بدم میاد. ولی وقتی بهم میگن:
 امانت دار خوبی باش!
تا یه حدی سپر می اندازم... و فقط نگرانی و شوق داشتنش، عذاب وجدان رسیدگی نکردن بهش، و خطر ایجاد کردن براش، باعث میشه کوتاه بیام.

جاری ِ بچه دار می گه تا بچه به دنیا بیاد و شش ماهش بشه، همچنان وضعت همینه. دکتر و استرس و حل شدن.
نرجس می گه تا زنده هستی نگران خواهی بود.
و خودم فقط توکلم به خداست.

به قول پدر شوهرم:
گر نگه دار من آنست که من می دانم                    شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد

https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcTzuV_xKwn1iulL0xNoJDda2c-RCtVVcpaswoQ55Iabce7Yw5lQ


پی نوشت:
کلاً حال مون خوبه ها. خیلی خوبه شکر خدا. نی نی جور خوبی تکون می خوره که دلم ضعف می ره براش. کشیدگی ساق پا یا دستش رو که حس می کنم کلی حالم خوب میشه.
خجالتیه. به هر کسی که می خوام تکونهاش رو نشون بدم، صاف می ایسته و جم نمی خوره. فقط برای من و باباش دست و پا می زنه. ولی امشب انقدر قربون صدقه ش رفتیم یه خودی به خاله جونش نشون داد. اول ریز ریز و آخراش دیگه داشت از سر و کول خاله جونش بالا می رفت. :)
نرجس تکونهای من رو تو دل مامان حس کرده بود. و حالا نوبت نی نی ِ من بود.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۰۳
مریم صاد

نظرات  (۳)

۰۴ دی ۹۴ ، ۰۰:۱۰ خانومی ...
آخی چه باحال .
حسابی مواظب خودت و جوجو باش بانو . خدا براتون حفظش کنه 
پاسخ:
آمین
میفهمم کاملا چی میگی. ولی الان تو در قبال نی نی هم وظیفه داری.
خیلی زیاد مراقب خودت و نی نی جان باش.
پاسخ:
من مواظبم ولی نمی دونم این اتفاقات عجیب غریب یهو از کجا پیداشون می شه...
با همسر تصمیم گرفتیم وسواس نداشته باشیم و دیگه هیچ دکتری نریم. بدتر می شه آدم وقتی پیش دکتر می ره...

۰۷ دی ۹۴ ، ۱۵:۳۹ کشک و بادمجون
نرجس راست میگه تا زنده هستی نگران خواهی بود :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی