آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

.: همسرم، آتش نشان است :.

چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۲۵ ب.ظ

به نام خدا

وقتی که حرفهایی در مورد شغل آتش نشانی می شنوم، رگ گردنی می شم. غیرتی می شم. یه جوری متعصبم روی این شغل، شاید حتی بیشتر از همسرم.

از اول لایت و راحت با مسئله "زندگی آتش نشانی" برخورد کردیم. برای همین برامون زندگی خاص و عجیب غریبی نبوده. شرایط کاری خاص داره با موقعیت خاص. و این:

راحتی ماجرا رو نشون نمی ده، پذیرش ماجراست از طرف هر دومون

تو نامزدیمون، اولین مسئله ای که همسر برام به عنوان دغدغه های عذاب آور آتش نشانها مطرح کرد، "زنگ" بود. همونی که شلیک کنندۀ تیر آتش نشانها به سمت حادثه هست. موقعیت سختش بیدارشدن از خواب هست. در جا پریدن. در جا عکس العمل نشون دادن. در جا چابک بودن.

تو مدتی که می دوئن تا به ماشین برسن و لباس عوض کنن، در فکر این هستن که با چی مواجه می شن. وقتی سوار ماشین شدن، تا حدی موقعیت حادثه براشون از طریق بیسیم شرح داده می شه، ولی تا زمانی که به حادثه نرسیدن، هنوز واقعیت ماجرا براشون روشن نیست.

برای ایستگاه همسر من که حوادث اتوبان رو تحت پوشش قرار می دن، نمی شه مطمئن بود که با وجود وسایل و تجهیزاتشون، وقتی سر حادثه رفتن، برگشتی وجود داره؟

انفجار هست. تصادف خود آتش نشانها توسط ماشینهای عبوری هست. دعوا و چاقو کشی هست. هزار اتفاق پیش روشونه... فقط کافیه وقتش رسیده باشه... کسایی که داخل شهر خدمت می کنن، شاید شرایطشون چندین برابر بدتر باشه.

علاوه بر زنگ، کشته دادن حوادث، تا مدتها بعد از اون، روی حال و احوالشون تأثیر منفی می گذاره و این ماجرا هرگز راحت و عادی نمی شه. فقط باید خودشون رو کنترل کنن. وگرنه آدمن، حافظه دارن، عاطفه دارن.

مثلاً یک چهارراه هست که هر بار ازش رد بشیم، همسر ماشینی رو به خاطر میاره که تونستن پدر رو نجات بدن، ولی بچۀ دو سه ساله اش در جا جون داد و زجه های پدره هنوز بعد از 10 سال به خاطرش مونده و همیشه سعی می کنه راه رو دورتر کنه ولی از اون چهار راه عبور نکنه. و این یکی از هزاران خاطرۀ بدش هست. و خاطرۀ 88/8/8 ساعت 6 صبحش شاید بیشتر متأثرش می کنه...

آنچه خوندید، گوشه هایی از شرایط خاص شغل آتش نشانی هست. همگی استرس شدیدی به دنبال داره و روی روحشون تأثیر مستقیم می گذاره. استرس، هزار بیماری داخلی رو برای آتش نشانها ایجاد می کنه. و از خوابهای آشفته و تیکهای گاه و بیگاه در خواب... بیماری قند و دیابت اصلاً چیز عجیب و غریبی بینشون نیست. از آسیبهایی که سر حادثه می بینن می گذریم که همیشه داخل درمانگاههای آتش نشانی، پشت در ارتوپدی، جمعیت آتش نشانها تجمع دارن.

و تمام اینها، در کنار ورزشها و شرایط رفاهی ای هست که سعی می کنن برای آتش نشانها فراهم کنن تا ریفرش بمونن. ولی با این وجود، مخصوصاً در سالهای اخیر، اموات و بیماران قلبی و سکته ای نیروهای سازمان هر روز بیش از روز قبل می شه. و این ترسی عمومی رو ایجاد کرده که روزی یک پروپرانول 2 رو به دوبار پروپرانول 20 یا سه بار پروپرانول 10 تبدیل کرده.


از همسران و فرزندان هم ... هیچی نمی گم...


پی نوشت:

روز خواستگاری، جاری بزرگه تعریف می کرد که:

"هر وقت صدای آژیر آتش نشانی رو می شنویم، برای آتش نشانهاش دعا می کنیم سالم برگردن."

اون روز چنین دعایی برام تازگی داشت.

ما همیشه فقط برای سانحه و آسیب دیده ها دعا می کردیم...

این جمله، کلی مطالب رو برام روشن کرد... با علم، انتخاب کردم...


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۰۹
مریم صاد

نظرات  (۴)

۰۹ دی ۹۴ ، ۱۴:۰۱ خانومی ...
انشالله همیشه سلامت باشن همسرتون
پاسخ:
متشکرم
شما و همسرتونم سلامت باشید.
۱۰ دی ۹۴ ، ۱۱:۱۰ سعید حسن زاده
نوشته قشنگی بود. اما حالا بیا این حرفها رو به یه نفر عادی بزن ببین چی میگه. همه فکر میکنن چون آتش نشانها 24-48 هستن دیگه دارن عشق و حال دنیا رو میکنن. یا این که یه مزایایی رو در نظر میگیرن براشون درحد شاه دارن زندگی میکنن. ولی هیچکس این چیزایی که شما نوشتید رو بهش آگاه نیست.
پاسخ:
نوشتم تا آگاه باشید دیگه.
خدا محافظ همسر و همه آتش نشانها باشه.

واقعا خدا به خانواده هاشون هم صبر بده. به نظر من نقش خانواده ها خیلی مهمه. اونا هستن که میتونن با همه اضطرابی که دارن یه محیط آروم فراهم کنن که آتش نشانهای عزیز تو محیط خونه خیالشون راحت باشه و آرامش داشته باشن.
پاسخ:
لایک و لاو 
خدا حفظشون کنه..
خواهرزاده ی موفرفری من هم همچنان میخواد بزرگ که شد آتشنشان بشه، تا الان کلی ایستگاه آتشنشانی رفته و عموهای مهربون هم با خوشرویی و مهربونی توی ماشین آتشنشانی رو بهش نشون دادن حتی فکر کنم یه بار داخل ساختمونشون هم رفته! یکی دوبار هم براشون نقاشی کشیده بود و براشون برده بود. اکثر نقاشی هاش هم ماشین آتشنشانیه! خلاصه اگه همسرت از یه پسربچه ی چهار پنج ساله تعریف کرد اون خواهرزاده ی منه قطعا..
کاش میشد عکس نقاشی هاش رو برات اینجا بفرستم مریم!
خلاصه که ما هم یه آتشنشان کوچولو داریم ؛)
پاسخ:
آره بفرست.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی