.: بینایی :.
چهارشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۲:۰۲ ق.ظ
به نام خدا
خدا بیامرزه بابا بزرگم رو. خیلی براشون نظم و انضباط افراد مهم بود. خودشون هم آدم مرتب و دقیقی بودن. جای مُهر و استامپشون تو کشو رو دقیق بلد بودن و وقتی آدرس می دادن، رد خورد نداشت. همیشه از یه پیرمرد نابینا که خواربار فروشی داشت یاد می کردن که جای هر چیز رو می دونست و هر چی می خواستی سریع برات از قفسه می آورد و تحویلت می داد.
از وقتی که چشمم رو عمل کردم، تا سالها، چشمم به نور، بعد از عادت کردن به تاریکی، خیلی حساس شده بود. تا مدتها شب نمی تونستم رانندگی کنم و یا صبح که برای نماز صبح بیدار می شدم، کم نور ترین نور دور افتاده ترین جای خونه رو روشن می کردم که فقط به در و دیوار نخورم.
حالا هم با اینکه حساسیت چشمم از بین رفته، ولی بازم صبح ها و حتی شبها وقتی برای یاس می خوام شیر درست کنم، نوری روشن نمی کنم. جوری وسایلم رو سر جاش می گذارم، که حتی در تاریکی مطلق با لمس کردنشون، پیداشون می کنم.
ارثیه خوبی از پدر بزرگ.
پی نوشت:
1- خدا چشمهامون رو برامون حفظ کنه.
2- یه روز که خونه مون برق رفته بود، یه وسیله ای که بابا می خواستن رو زود آوردم بهشون دادم، کلی بهم افتخار کردن. اوشون هم ارث بهشون رسیده.
3- نوشتن این پست مدتهااااست شبها که برای شیر یاس بیدار می شم، به ذهنم میاد، فرداش یادم می ره تا بلاخره امشب وقتش رسید.
۹۵/۰۷/۰۷