آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

.: خاکستری :.

سه شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۰۵ ق.ظ

به نام خدا

تو یه انتشارات گرافیکی کار می کردم، که خب اون موقع جزو معدود انتشارات رشته مون بود.

رئیسش، استاد دانشگاه در همون زمینه بود و کتابهایی هم تو انتشاراتش چاپ کرده بود و تمام کارهای کتابش رو هم با وسواس خودش انجام می داد. 

تو بخش عوامل کتاب، همیشه تو بخش طراح، اسم دختر 3 ساله اش نوشته می شد و ویراستار و چیزهای دیگه، پسر 6 ساله اش. روابط عمومی هم، همسرش. از اون موقع برای درس خوندن و شغل بچه هاش رزومه طراحی می کرد. یا نمی دونم چی..(الآن فکر کنم پسرش دبستانی باشه و دخترش پیش دبستانی) (بگذریم که اسم من رو توی چندتا دونه از کتابهایی که کار کردم نوشت، ولی اسم بچه هاشون به جای اسم من وجود داشت....)

الآن که تیتراژ خندوانه رو می دیدم یاد اون افتادم. اونجایی که "با تشکر" نوشته.





موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۱۲/۱۰
مریم صاد

نظرات  (۱)

۱۰ اسفند ۹۵ ، ۰۷:۵۶ 🍁 غزاله زند
عجب :/ 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی