.: تکنولوژی :.
به نام خدا
وسط جنگل، تو به محیط صنعتی، محل استقرارمون بود. یه سوئیت جمع و جور بالای یه کارگاه.
وقتی دم دم های غروب رسیدیم، خسته و خرد و گرما زده و کثیف و عرق کرده و سوخته از آفتاب، اولین و بهترین گزینه، یه دوش مفصل بود با این سردوشی بزرگها که تمام خستگی رو می شوره می بره.
با یاس سادات تا وارد اتاق شدیم، پریدیم تو حمام. دوش گرفتیم و اومدیم و نوبت همسر بود. شامپو زده بود که؛ ... برق. آب. آنتن موبایل همگی با هم قطع شد.
با تاکید می گم: "وسط جنگل" معنی واقعی جایی بود که بودیم. در یک محوطه امن که درها برقی بود و دری که غیر برقی بود، توسط صاحب ملک قفل شده بود و در اون فضای صنعتی در اون ساعت هیچ بنی بشری حضور نداشت. این امنیت، در اون زمان ناامن ترین و خوف برانگیزترین چیزی بود که بشه متصور شد. همسر هم که گرفتار کف.
خدایا...
سکوت کر کننده ای در محوطه حاکم بود ولی همسر با حرفهای قشنگ و کشداری که به بخت و اقبالش می زد، سکوت اتاق رو شکسته بود. آنتن نمی اومد با صاحب خونه تماس بگیرم و من فقط فکر می کردم اگر تا کی همه اینها با هم نیاد چقدر بدبخت خواهم شد.
زمان کشدار و تند توئمان می گذشت و من و یاس سادات مستاصل مونده بودیم که ناگهان صدای دیلیلینگ کولر گازی نوید برق، آب و تلفن رو داد و همه جا روشن شد و سکوت کر کننده رفت و همسر سکوت کرد و آنتن تلفن برگشت و شماره صاحبخونه خودکار زنگ خورد و .... تمام.
تمام این ماجراها فقط 10 دقیقه بود. ولی از عصبانیت و ترس تا پای سکته رفتم و برگشتم.
ماجرای به یادماندنی سفر شمال قبل از ماه رمضان.
پی نوشت:
ولی اگه قدیم بود و هیچ کدوم از اینها نبود و وسط جنگل بودیم هیچ کدوم از این ترسها نبود. اون موقع فقط از شکار شدن توسط حیوانات می ترسیدی.
تکنولوژی در خدمت یا در نبرد با ما؟!
وای تصورش هم هولناکه.
یعنی عاشق اون تیک حرفهای کش در همسر شدم، خودم هم یکیشون رو دارم در مواقق اضطراری آسان حرف کشدار نزنه نمیشه.
(((: