آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

.: امیدواری :.

يكشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۰۴ ق.ظ

به نام خدا

با این جاریم دو سه تا مسافرت رفته بودم. اما زمانی که همسایه بودیم و بچه نداشتیم. 

الان وضع هر دو مون خیلییییی فرق کرده. بعلاوه اینکه مامان هم همراهمونن و من جز سفر اول به مشهد و همراهی در اتوبوس، و سفر یک روزه دیگه، سابقه سفر این شکلی باهاشون ندارم.

 خب فامیل شوهر که مامان اینهات نمیشن، بی تعارف. هرچقدر هم خوب باشن و با هم ردیف باشید. واسه همین نگران این سفرم. 

امیدوارم برگردم و بگم یه عالمه خوش گذشت. شمام دعا کنین.

هوووم.



پی نوشت:

واقعیتش، هم یه جورایی مجبور شدم و هم "دلم خواست" تجربه شون کنم. که البته دومی مهمتره تو ماجرای این بار.

شاید واقعا اونقدری که فکر می کنم سخت نگذشت.


موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۶/۰۵/۰۱
مریم صاد

نظرات  (۵)

تفنگ آبپاش یادت نره، اینجور موقع ها خوب میتونی ازشون تو حالات داغون فیلم بگیری بعد لازم شد تهدیدشون کنی. مریضم خودتی
میای و مدتها تعریف خواهی کرد که چقدرررررررر بهت خوش گذشته...
خوش بگذره...
خوش می گذره...
;)
۰۱ مرداد ۹۶ ، ۰۹:۳۵ 🍁 غزاله زند
امیدوارم سفر خوبی داشته باشین :) 
سفر بخیر
ان شاالله خیلی خیلی خیلی بهتون خوش بگذره

خوشحالم که به خیر و خوشی‌ بود سفر. و حق داشتی‌ که نگرانش باشی‌ 

 

پاسخ:
الحمدلله

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی