آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

.: باغل؟ :.

جمعه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۴۶ ق.ظ

به نام خدا

با تمام این اوصاف، حس آدمی رو دارم که تازه گواهی نامه گرفته و می خواد وارد اتوبان بشه.

دلم تالاپ تولوپ می کنه. نگرانم. هیجان زده م. بی تابم. دلم می خواد زودتر تو دل حادثه بیفتم و خودم رو بسنجم که چند مرده حلاجم. یه جورایی برام مثل شنا کردن تو قسمت عمیق هم می مونه. وقتی شنا یاد گرفتی و خوب هم بلدیش. 


دلم می خواد به همون اندازه که از رانندگی تو جاده و اتوبان لذت می برم و برام عادیه، و همون اندازه که از شنا کردن تو قسمت عمیق احساس راحتی می کنم، با چیزهایی که یاد گرفتم و بلد شدم و هنوز تمرینی روش ندارم، برم و بیام و راحت باشم و کیف کنم. دلم می خواد مثل گذشته مشتاق باشم و بدون گزش و درد ادامه بدم.





وقتی تب و تابها خوابید، فکرها اومد و رفت، حس کردم دلم می خواد فردا اتفاق بیفته. 

دقیقاً برای سنجیدن خودم.

این بچه باید بزرگ بشه، نباید درجا بزنه و خنگ بمونه.



پی نوشت برای نرجس:

چقدر حسهاشون به هم نزدیکه... چه خوب که فهمیدم. 

این اونه که بهت می گم می شینه فکر می کنه و حرف می زنه. درسته؟!

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۶/۰۵/۲۷
مریم صاد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی