آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

.: بحرف :.

پنجشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۱۳ ق.ظ

به نام خدا

لذت یه شگفت زده کردن دیگه رو امروز تجربه کردم. 

چون تولد این جغله های اعصاب خرد کن، آخر مهر و وسط محرم هست، با نرجس چند روز پیش هدایاشون رو خریدیم و دیشب یهو قرار و مدارها رو گذاشتیم و جز صبا بقیه پاسخ مثبت دادن و همکاری کردن و اومدن و امروز عصر مراسم برگزار شد به بهترین وجه و خیلی خیلی خوش گذشت و خیلی خیلی جدی هم شگفت زده شدن. طوری که کیف کردیم. همگی. اونچنان هم به خرج نیفتادیم.

***

یه چند وقتی بود هر کدومشون جدا رفته بودن رو اعصاب و روانم. انقدر که به نرجس می گفتم یعنی این تولد رو بگیریم من دیگه نبینمشون. ولی امروز انقدر که خوش گذشت باز پشیمون شدم. 

می دونی. حس می کنم باید این درهای باز رو پیش اونها هم اجرا کنم. مخصوصاً با صبا. که متأسفانه بهترین فرصت که امشب بود رو از دست دادیم. ولی وقتی همه چیز روشن بشه و دلخوری ای نباشه و همه بر طبق حدود هم پیش بریم، چرا باید این جمع دوست داشتنی از بین بره؟؟؟

منصوره، چند وقت پیش اومد و حرفهام رو شنید که اصلاً مشکل اون نبود، و خیلی خیلی تشکر کرد که پیش از اینکه بخواد اتفاقی بیفته، بهش این نکات رو گفتم. حالا این حرف رو با صبا هم بزنم کلی آرومتر می شم. 

قدیمی ها می گفتن:

 "خراب کردن یه خونه، با یه پیچ گوشتی هم ممکن و راحته. ولی ساختن خونه سخته"




آقا حرف زدن خیلی خوبه. خیلی خوبه. خیلی خوبه. 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۶/۰۶/۲۳
مریم صاد

نظرات  (۱)

ولی من الان اونقدر حالم خوش نیست که یه کلنگ گرفتم دستم و هر چهاردیواری که ساکنش بوده ام رو دارم با خاک یکسان میکنم...
کاش خوب بشم.
خوب نیستم!!
پاسخ:
تو که مهندسی خودت. کشفش کن مشکلو.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی