آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

.: شروعی سهمگین :.

جمعه, ۵ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۵۹ ق.ظ

به نام خدا

یه بار دیگه هم تجربه ش کرده بود.

اون باری که بدون هیچ تمرین و برای اولین بار کوه رفتم و ایستگاه نمی دونم چندم کلکچال رو فتح کردم. با مامان مروارید بودیم و شب تا صبح مامانش بهم انرژی داد تا تونستم بخوابم و صبح روز از نو روزی از نو.

مثل این بود که یه لشگر مورچه دارن زیر پوستم گوشتهای تنم رو گاز گاز می کنن. این درد چیزی شبیه خارش و سوزش بود و طاقت فرساااااا.

هیچ شکلی نشد که تحملش کنم. دیکلوفناک. گرم کردن. فقط از دور قسم به مامان مروارید می دادم که امشب برام از اینهمه فاصله انرژی بفرسته.

خودم روی نقاط دردم با مهربونی دست می کشیدم و انگار که بخوام لشگر شکست خورده رو دلداری بدم، باهاشون حرف می زدم و تشویقشون می کردم. 

ولی لعنتی بد دردی بود. 4 ساعت غلت زدم تا خوابم برد.

یعنی تا دم دمهای صبح به شکر خوردن افتاده بودم. ولی دیگه صبح که بیدار شدم یه درد معمولی مثل کار کشیدن زیاد از بدن برام باقی مونده بود.

بریم ببینیم از این عضلات و مفاصل ضعیف، بعد از اینهمه مدت ورزش درست و حسابی نکردن، چیزی در میاد.



پیلاتس می رم 

پیش یه استاد حرفه ای و سخت گیر


پی نوشت:

با اینکه نصف جلسه روی دست کار کرد، آنچنان دست درد ندارم عجیبا غریبا.

نرجس میگه یاس سادات داری آب دیده ات کرده.



موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۶/۰۸/۰۵
مریم صاد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی