آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

.: حقیقت یک رویا :.

سه شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۱۰ ق.ظ

به نام خدا

خب به لطف اول خدا و بعد همسر امروز خیلی خوش گذشت.

همسر برای نهار پیشنهاد داد بریم بیرون. و این تو این بازه زمانی که ماهی رساله داره به دمش می رسه و دقایق براش مهم هستن، لطف بزرگیه.

رفتیم پارک و نهار رو اونجا درست کردیم و یه عالمه تاب و سرسره بازی کردیم و نهار خوردیم و یه عااااالمه تخمه خوردیم و زمان عجیبا غریبا کش می اومد و عصر نمی شد. هوا هم بهاری و خوب بود و آفتاب ملیح و این چیزها.

دیگه خورشید که مایل شد بادها هم سرد شدن و برگشتیم خونه. با یه عالمه حال خوب.

دیگه کیک هم فاکتور گرفتم چون خیلی خسته بودم. همسر هم عاشق هدیه اش شد و همین امروز افتتاحش کرد.




پی نوشت:

صبح که از خواب پاشدم باز دوباره خروس جنگی های ذهنم فعال شده بودن و باز دوباره یه عالمه انرژی منفی دورم بود. باز دوباره اسفند دود کردم و مراقبت رو پیش گرفتم و عشق و علاقه رو ریختم بیرون و نگذاشتم راه پیدا کنن اونچه که نباید. 




موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۶/۰۸/۳۰
مریم صاد

نظرات  (۲)

۰۱ آذر ۹۶ ، ۲۱:۰۷ کشک و بادمجون
منم امروز خوشحال و خندان رفتم یه جایی و بعد با یه دنیا انرژی منفی برگشتم . حس بدی بود . اسپند دود کردم و مشغول بازی با دخترک شدم تا دوباره حالم خوب شد .
وای ،چه حس بدی بود
پاسخ:
خوبه حالت خوب شد حالا. 
این فینقیلیا خیلی خوبن واسه خوب کردن حال.
الان مارال چند سالشه چرا دیگه هیچی نمی نویسی ازش؟!
۰۲ آذر ۹۶ ، ۱۰:۳۷ کشک و بادمجون
مارال سه سالشه . نمی دونم چرا حس نوشتنم نمیاد . دلم میخوادا ولی نمیشه باز . خیلیم شیطون شده . بعد یاد گرفته با گوشی  و  کامپیوتر کار کنه . منم سعی میکنم جلو چشم اون زیاد وارد تکنولوژی نشم :))  با اینکه اینقدم رعایت می کنم بازم مدام سرش تو گوشیه و من اینو دوس ندارم
پاسخ:
خدا حفظش کنه دخملمون رو.
اگه بشه دورش نگه داشت که خوبه. اگه!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی