آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end
به نام خدا
برای جریان ازدواجم، با معرفهای شیکی که دور و برم وجود داشتن، خیلی عذاب کشیدم. آدمهای چرتی می فرستادن که اگر یک بار باهاشون مواجه شده بودن می فهمیدن ما دوتا نه تنها لقمه هم نیستیم، بلکه از دو سیاره مجزا اومدیم.
خلاصه...
خدا خواست و برنامۀ ازدواجم به بهترین شکل سپری شد با آدمی که توی رویاهام هم نمی دیدم.
و حالا، که اطرافم پر هستن از دوستهای مجرد خیلی خیلی خوب، هر وقت گزینه ای بهم معرفی بشه یا بخوام معرفی کنم، انقدر سعی می کنم دقت کنم، وسواس گونه، به خاطر تفکرات خودم، که از این ور ماجرا می افتم.
الآن دو تا از گلچینهام رو برای دو نفری که به نظرم خیلی به هم شبیه هستن معرفی کردم و بیش از خود گلچینهام که دوستهام باشن، استرس دارم و تو دلم هول و ولاست.


http://contributors.pressherald.com/wp-content/uploads/2015/06/Introduction.png


پی نوشت:
خدایا، خودت می دونی که دلم می خواد مثل همیشه، شادی برای دوستهام به ارمغان بیارم. خودت می دونی که توی دلم چی می گذره. به خاطر دلم و دل خودت به خیر بگذرون و به بهترین شکل ممکن سپریش کن، حتی اگر قسمت همدیگه نباشن.
بوس بوس.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۴۵
مریم صاد

به نام خدا

امروز سالگرد شمسی اولین عکسم با توئه. روزی که به هم حلال شدیم و "زن و شوهر".



چقدر خوبه که از اون روز فیلم دارم. و چقدر خوبه که گزارش تماس تلفنیم باهات رو به صورت فایل صوتی یواشکی که خواهر ضبط کرده، تو فایلهام دارم.

چقدر از یاد آوری خاطرات لذت می برم. از جشن گرفتن مناسبتهای دوتائیمون. از یادآوری اتفاقات خاص. اسمسهای خاص و ...

و چقدر دلگیر می شم که تا به امروز نشده یه مناسبتمون رو با خیال راحت جشن بگیریم. هیچ وقت نیستی، یا شرایطش نیست یا خونه خودمون نیستیم........




پی نوشت:

امشب دوتا خبر ازدواجی شنیدم. یکی از دخترهای فامیل و یکی از دوستانم. الحمدلله.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۲۸
مریم صاد

به نام خدا

یه مهمونی خیلی بد، که می تونست یکی از بهترین مهمونی هایی باشه که تا به حال رفتیم. هم صاحبخونه خوب بود. هم خونه شون. هم دست پختشون. هم تر و تمیز بودن خونه شون. هم وسایل رفاهی شون(مثلاً یه تراس بزرگ قد حیاط برای خواب شب). چیزهایی که باعث می شه یه مهمونی عالی باشه.

حال پدر همسر بد شد و درگیرش شدن و با اینکه همه سعی می کردن جوری برخورد کنن که هیچی نشده و به خودشون و صاحبخونه خوش بگذره، ولی اون طور که باید، نشد و خوش نگذشت. و در نهایت همه به جای :) یا D: با قیافه های :( و :| از در خونه شون اومدن بیرون.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۵۱
مریم صاد

به نام خدا

یک ساعت و نیم صبح، دو ساعت و نیم عصر استخر بودم. خشک شدم واقعاً.

حالا یکشنبه پارک آبی هم باید برم. ایشششش.


http://ozonesolutions.ir/imgs/articles/catalog-pic/p-4-2.jpg



پی نوشت:

خیلی درد دارم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۰۸
مریم صاد

به نام خدا

شاید سخت و حتی در بعضی از مواقع تهوع آور باشه، اینکه برای زندگی کردن به تعامل با انسانها نیاز هست و به عقیده من با اینکه این کار بعضی وقتها فاز و مودش نیست، اما بعدش خوشاینده و خیلی هم برات موفقیت ایجاد می کنه.


ابداً حال و حوصله نداشتم و فقط برای رضایت همسر و رضایت خدا و شخصیت خودشون انجام دادم، در نهایت حس خوبی به دنبال داشت. :)



پی نوشت:

ممنون خدا، که منو اینجوری آفریدی و کمکم می کنی. :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۹
مریم صاد

به نام خدا

هیجان داشت.

یک باری که تجربه کردم خیلی هیجان داشت.

جواب رو که دیدم تمام بند بند وجودم می لرزید.

همش به این فکر می کردم که ما هیچی نیستیم. ما در برابر عظمت خدا هیچی نیستیم.

و بعد فکرهای جالبی به ذهنم رسید.

حالا، هر کسی که به اون مرحله می رسه، فکرم می ره پیش لحظات و دقایق اول و فکرهای خودم.

و ...

یه حالا عالمه حس خنثی.



پی نوشت:

همچنان عقیده دارم در این دنیا ما هیچی نیستیم. در برابر خواست و عظمت خدا ما هیچی نیستیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۳۲
مریم صاد

به نام خدا

با یکی از خانمهای همکلاسی تلفنی صحبت می کرد و "خانم دکتر" خطابش می کرد.

از در اتاق اومدم بیرون و با عبارت "خانم دکتر" صِدام کردن.



فکر که کردم دیدم اره دیگه منم "خانم ِ آقای دکتر" هستم.

جالب بود.


پی نوشت:

D: البته نه از این دکترها. D:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۷
مریم صاد

به نام خدا

دست پختم بد نیست. اگر جو گیر نشم و یهو یه چیزی رو بیش از اندازه اضافه نکنم.

تو خونه خودمون که همه دوست دارن من آشپزی کنم. مادر شوهر جان و پدر شوهر جان (که در اصل ایشون مادر شوهر بنده حساب می شن) هم از آشپزیم تعریف می کنن.


https://s-media-cache-ak0.pinimg.com/236x/af/5e/f1/af5ef1de2aa0665d01dc2a7346b6392a.jpg


تنها اتفاقی که افتاده اینه، چیزهای جدید رو وارد مواد قدیمی می کنم. مثل ادویه های جدید به غذاهای معمولی که باعث می شه طعم جدیدی بگیره.



الهی شکرت خدای نازنینم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۳۹
مریم صاد

به نام خدا

تو این دو روز چندتا عملیات شکست خوردۀ زحمت بر داشتم.

1- لوستره خراب شد. در مرحلۀ آخر. بعد از دو روز کاری.

2- غذام هم شور شد وقتی گذاشتم جلو مهمون خودم نمی تونستم بدمش پایین.

3- کیکم هم خیلی خشک شد. نباید فنجونیش می کردم.


و برام خیلی جالبه که هر کاری هم که بخوام بکنم برم تو فاز بد نمی تونم. یعنی انقدر اثر داشته سفر؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۱۱
مریم صاد

به نام خدا

صد بار گفتم بازم می گم، وقتی عصبانی هستم و با فریاد اسمت رو صدا می زنم، نگو:


"جان؟"


http://www.orderofthegooddeath.com/wp-content/uploads/2011/09/bwchildsadbabyangrygirlbeautiful-60bc38b7781d2e44a71132ae3cfaceb4_h22.jpg




پی نوشت:
خب بعدش دیگه نمی تونم عصبانی بمونم.
:(
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۰۱
مریم صاد

به نام خدا

همسر سه تا برادر زاده داره. یکیشون دختر 4 ساله ست. دوتا پسرها هم یکیشون 6 ساله و یکی دیگه 9 ماهه.


با دختره خیلی خوبیم. بازیهای دخترونه می کنیم و اون مامان من می شه و برام آشپزی می کنه و به درسهام میرسه و قصه میگه و می خوابونتم و ...

اون روز هم که رفتیم استخر بهش شنا یاد دادم و خلاصه کلی از ته دل دوتایی خندیدیم.


                http://previews.123rf.com/images/oksun70/oksun701405/oksun70140500204/28244891-child-girl-and-her-mom-play-with-building-blocks-Stock-Photo.jpg              

امروز  زنگ زدم به مامانش، گریه و زاری که من با زن عمو حرف بزنم. گوشی رو گرفته می گه:

کی بریم استخر؟

بعد که مامانش گوشی رو گرفته می گه امروز سراغت رو می گرفت که:

زن عموئه که منو دوستم داره بغلم می کنه بوسم می کنه کجاس؟

گفت شما رو خیلی دوست داره.

گفتم باز الهی شکر. عوض اینهمه آدمی که مارو دوست ندارن یکی هست اینجوری دوستمون داشته باشه و سراغمون رو بگیره.

 

 


پی نوشت:

دوست داشتن بچه ها رو بیشتر دوست دارم. صادقانه تر، واقعی تر، عمیق تر و کاری تره.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۵۲
مریم صاد

به نام خدا

اون خسته از امتحان و من خسته از روزهای سخت و فکرهای دردناک. مجابش کردم این سفر رو بریم. راضی کردن مامان اینهایی که تازه از سفر اومدن هم کار خیلی راحتی نبود.

به هر حال همه چیز درست شد و سه شب و دو روز تو دل طبیعت سپری کردیم.

خیلی عالی بود. بیشتر برای همسر که با کوهنوردی میونۀ خوبی داره.



کوه برای من حالت بدی رو ایجاد می کنه. احساس ضعف شدید می کنم. چیزی که توی دویدن هم احساس می کنم اما تو پیاده روی و شنا نه. در صورتی که همه شون استقامتی هستن.

همسر، که اصولاً خودت باید حدس بزنی که حالش چطوره، خوشحاله یا ناراحت، چندین بار به زبون آورد که چقدر از نشستن روی تراس و نگاه کردن به منظرۀ روبرو لذت می بره. چایش رو می برد اونجا می خورد. هندوانه اش. کامپیوتر و ...




پی نوشت:

خدایا صد هزار مرتبه شکرت

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۲۶
مریم صاد

به نام خدا

برای حال جدیدم، مطلوبم این بود که خیلی از اینی که هستم دورتر بودم. جوری که جلوی چشم نبودم. جوری که مورد تجزیه و تحلیل قرار نمی گرفتم. دلم می خواست نبودم...



http://www.spring.org.uk/images/walk_into_distance.jpg



آخ که چقدر خوب می شد به خواسته ام راضی می شد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۴ ، ۰۱:۱۴
مریم صاد

به نام خدا

نماز عید فطر آقا، چیزی هست که هیچ جوره نمی تونم و دلم نمیاد از دست بدم. سرمای زمستون. گرمای تابستون. همه جوره همه وقته.

و وقتی سر نماز که خیس عرق بودیم، نسیم می وزید و یخ می کردیم، پیش خودم فکر می کردم:

خدا باد رو احضار کرد، گفت اینها تو تش و گرما، جوری که کلی ادم جلو روشون خوردن و اسراف کردن، برای من روزه گرفتن، حالا جوابشون رو به شکل ظاهری با خنک کردنشون بده.

و باد وزید، ملیح و دلنواز. و حالهای بد از تنها گذشتند و رفتند و ابر باران زا شدن در آسمون.



اَلحمدُلله عَلی مَا هَدانا






http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/30342/B/13940427_7930342.jpg


و چقدر شیرین و چسبناک و دلیرانه و قدرتمند بود سخنان رهبرم

خدا حفظتون کنه



پی نوشت:

خدای خوبم، غمگینم. نه از لطفت نا امیدم نه هیچ چیز بد دیگه.

فقط غمگینم. اجازه که دارم؟؟؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۴ ، ۰۲:۲۷
مریم صاد

به نام خدا

عید فطر رسید. و وقتی دعای افطار شب آخر رو می خوندم، به روز اول تا آخرش فکر می کردم...

امسال ماه رمضان، میجیله به میونمون اومد. و وقتی تنهای تنهای تنها بودم، براش قرآن می خوندم و باهاش از نقشه هایی که براش کشیده بودم حرف می زدم. تنهای تنهای تنها، چون اگر کسی پیشم بود مورد تمسخر قرارم می داد.

زیاد دوستَم نداشت، جاش گرم و نرم نبود. هوای زندگی خوب نبود. رفت. و من شکستم. و من مثل گذشته ها شکستم. و من وارد بازی مسخرۀ دیگه ای شده بودم و باز باید برای رسیدن به چیزی، سخت تلاش می کردم. و من تمام آنچه در زندگی به دست آوردم رو سخت به دست آوردم........... سخت بهم عنایت شد........ سخت....

اون رفت و هیچ کس نگذاشت براش از دردهام بگم. اون طوری که دلم رو بتونم آروم کنم. و من تنهای تنهای تنها بودم. درست مثل روزهای دیگه که از ماه رمضان خیلی قبل تر سراغ داشتم. و اون دعای کمیل خاص...

اون رفت و من رو با آرزوی 22  اسفند 94 تنها گذاشت. اون رفت و حتی اون هم من رو برای برنامه ریزی عید 95 و مرخصی های همسر به تمسخر گرفت. اون رفت و من کوچولوی کوچولو شدم. درست انگار دنیا به پایان رسیده باشه. انگار که جوان رعنایی رو از دست داده باشم. هه...

و بعد 22 اسفند برام دردناک شد. و تمام آنچه در رابطه با این مسئله هست... چون Bold و Bold و Bold تر شد.

نشستم و خوب که فکر کردم، دچار شک شدم. اینهمه دل دل کردن و خواستن برای چی؟ که چی؟




پی نوشت:

نه، نمی تونم ...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۴ ، ۰۲:۰۹
مریم صاد

به نام خدا

پریروز، روز آخر ماه رمضون، تمام مدت خوابیدم. نخواستم که بیدار باشم.

گفتی:

چرا آخه انقدر می خوابی؟

گفتم:

چرا بیدار باشم، که چی بشه؟

همین جواب سر حرفهام رو باز کرد و رنگها و تونالیته ها عوض شدن و رسیدیم به رنگهای شاد خوشرنگ. همیشه برات از رنگهام گفتم، و این بار هم با شکل دیگه، نه تنها رنگها که نورها عوض شدند و دلم آروم ِآروم شد. انقدر که کیک پختم. شام پختم و برای گردش آماده شدم. و برای جشن سالگرد نق نزدم.

حاج آقا می گفت تو آرامش زندگی، مرد خیلی نقش مهمی داره. و من دقیقاً این رو باور دارم. حتی مواقعی که تو باعث ناراحتیم نیستی، حضور گرمت باعث آرامشم می شه. و هر روز که نیستی، تمام زحماتت از بین می ره ...

همین دیگه. خواستم بگم زحمتهات بر باد رفت. باید دوباره تلاش کنی...


http://hd.wallpaperswide.com/thumbs/sad_danbo-t2.jpg



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۴ ، ۰۱:۵۶
مریم صاد
به نام خدا
خیلی از ورزشکارا رو دیدم تو خندوانه، که بهشون می گفتن وقتی حالتون بده چی کار می کنین، و اونها گفته بودن که می خوابن.
برای من خوابیدن توی حال بد مثل این می مونه که:
قبل خواب عینک کثیفتو به چشمت زده باشیو تمام مدت ازش زجر کشیده باشی، بعد درش بیاری و بخوابی. بعد بیدار بشی و دوباره اون عینک کثیف رو بزنی به چشمت. هیچی عوض نمی شه. اگه بدتر نشه. تا عینک تمیز نشه همه چیز بده. همه چیز خرابه. همه چیز کثیف و ناراحت کننده است. حتی خط. حتی شنا. حتی اینترنت.
پس باید بیدار بمونم. بیدار بمونم و با خودم و فکرهام کلنجار برم. بنویسم. فکر کنم و اگر شد و اومد گریه. گریه کردن می تونه خیلی زود حالم رو خوب بکنه، اگر مغزم بهش اجازه بده که بیاد.
برای حال اخیرم نیاز به گریه دارم، ولی دلیلی براش پیدا نمی کنم. دلایلی که میارم مسخره هستند. حتی نیازش رو هم مغزم درک نمی کنه و نمی گذاره که نمی گذاره. آخه این هفته به روانپزشک برنامه اردیبهشت قول دادم که تو روزمره ام و کارهای ساده م، بایستم، تفکر کنم و بعد انجامش بدم. و این گریۀ لعنتی هیچ راهی پیدا نکرد تا بیاد.




فعلاٌ بهترم. اما خوب نه. شاید اصلاً فقط به زمان نیاز دارم. باید داغش بخوابه. حتی استفاده از این عبارت رو هم مغزم اجازه نمی ده، ولی با پررویی ازشون استفاده می کنم.


پی نوشت:
امروز یه عالمه از طرف خدا کلید بهم رسید. کلیدهایی که اکثراً ناراحت ترم می کرد. تهدید بود...



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۰۱:۲۱
مریم صاد

به نام خدا

"کلاس مجردها" که می رفتم، تمام صحبت حاج آقا این بود که سیب زمینی نباشید. حس داشته باشید. از چیزی راضی یا ناراضی هستید بیان کنین. از چیزی خوشتون میاد یا نه بیان کنید.

بعد، پریشب "خندوانه" ی مجید مظفری، چیزهایی که حالش رو خوب یا بد می کرد، منو به اون روزها و اون حرفها برد.

بعد تر، یکی دیگه از زخم خورده های بلاگفا که تمام آثار زحمتش تو آشپزی پریده بود، رو دیدم که سایت زده و نوشته که به حمایتتون احتیاج دارم و باز یاد حاج آقا افتادم.

تو این یک سالی که وبلاگش رو دنبال می کردم، براش کامنت نگذاشته بودم در حالی که چندتا از کارهاش رو درست کرده بودم و خوب هم شده بود، این بار تو سایتش رفتم و نوشتم که چقدر از هنرهاش استفاده کردم و از کارش لذت بردم. و اون هم کاملاً بروز داد که چقدر براش این حمایت خوشحال کننده بوده.

خلاصه ...

هوای همدیگه رو داشته باشیم.

خرج هم نداره.


http://wkbianews.com/ESW/Images/None.jpg


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۴ ، ۱۴:۳۵
مریم صاد
به نام خدا



حالم خوش نیست





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۴ ، ۱۳:۰۸
مریم صاد
به نام خدا

یادش بخیر.
بچه که بودیم تو ماه رمضون یه برنامه ای داشت برای بچه ها، شخصیت اصلیش "آقای ساعتچی" بود. یه نفر صبحها به همسایه ها زنگ می زد و برای سحری بیدارشون می کرد که "خواب نمونن". چیزی که الآن منسوخ شده...

وقتی خونه خودمون باشیم، به خاطر آپارتمان نشینی، تعداد خونه های بیشتری تو منظر دیدمون داریم.
بازی بچگیهام این بود که نگاه کنم ببینم چندتا از همسایه ها بیدار شدن و ذوق کنم که همه بیدارن. اما حالا می ترسم پرده رو کنار بزنم و چراغهای خاموش رو ببینم... دو بار هم تا دم پرده رفتم، ولی کنار نزدمش. تا خیال خوش داشته باشم که همۀ همسایه هامون اهل نماز و روزه هستن.
هعی...

http://us.cdn4.123rf.com/168nwm/korobovaoksana/korobovaoksana1302/korobovaoksana130200022/17780926-vector-illustration-of-night-city.jpg


پی نوشت:
شب احیا ولی دیدم که همه چراغهای همسایه ها روشن بود. الهی شکر.


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۴:۱۱
مریم صاد